#یاسمین_پارت_71

فرنوش- بله ، كاري هست كه بتونيد انجام بدين . بايد علت كارتون رو توضيح بدين .

- شرمندم توضيحي ندارم . فقط بازم عذر مي خواهي مي كنم .

برگشتم نگاهش كردم . واقعاً دختر قشنگي بود . مهرش توي دلم صد برابر شد . براي همين خودم رو مصمم تر ديدم تا از زندگيش كنار برم . فرنوش لحظه اي مكث كرد بعد گفت :

-مي شه ازتون خواهش كنم بريم توي حياط حرف بزنيم ؟

-مگه اينجا نمي تونيم حرف بزنيم ؟

فرنوش- ازتون خواهش كردم .

-پس شالتون رو سرتون كنيد . سرما مي خورين .

به طرف حياط راه افتاد و من دنبالش . از پله ها كه پايين رفتيم . فرنوش تندتر جلو رفت . يه لحظه كاوه خودش رو به من رسوند و گفت :

-بهزاد . يه جاهائي هست كه عقل آدم اشتباه مي كنه ، اما دل آدم نه ! هميشه همه چيز رو نبايد با چرتكه و ماشين حساب ، حساب كرد .

اينا رو گفت و رفت . كمي صبر كردم و به حرفهاي كاوه فكر كردم و بعد به جايي كه فرنوش توي حياط رفته بود و منتظر من بود رفتم . وقتي بهش رسيدم گفتم :

-حالا اينجا خوبه؟ حرفتون رو بفرماييد .

نگاهي توي چشمام كرد كه تا عمق قلبم نفوذ كرد بعد با خشم و عصبانيت شروع كرد .

-تو پسر ديونه فكر ميكني كي هستي كه به خودت اجازه ميدي با يه دختر اين رفتارو بكني ؟

-فرنوش خانم آروم باشيد . خواهش مي كنم خودتون رو كنترل كنيد .

فرنوش – تو فكر كردي اگر دختري صادقانه دنبال يه پسر بياد ، اگه يه دختر مرد مورد علاقه اش رو خودش انتخاب كنه ، كار بدي كرده ؟

من از اون وقتي كه خودم رو شناختم ، آزاد بودم و هيچوقت از اين آزادي سوء استفاده نكردم . من يادگرفتم كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم . من صدتا خواستگار دارم . همه خوش قيافه و پولدار . اما هيچكدوم برام امتحان و آزمايش خودشون رو پس ندادن . اينا رو ميگم كه بدوني .

-فرنوش خانم چرا داد مي زنيد ؟ خوب نيست . همه صداتون رو مي شنون !

فرنوش- دلممي خواد داد بزنم ! حرفم رو قطع نكن !

من تو ديونه رو براي زندگي انتخاب كردم . ازت هيچ چيزي هم نمي خواستم حاضر بودم با همه چيزت بسازم چون احساس كردم مردي! چون ديدم بدون چشم داشت به چيزي ، برام فداكاري كردي . چون كسي بودي كه بر خلاف خيلي از پسرهاي توي دانشكده چشمت دنبال كسي نبود . چون كسي بودي كه جلف نبودي . چون خود ساخته بودي . چون خوش قيافه بودي . چون ديدم برام مثل يه پناهگاهي .

اون روز كه به اون پيرمرد زده بودم . وقتي تلفني باهات صحبت مي كردم و مي خواستم خودم رو به پليس معرفي كنم و تو محكم پشت تلفن باهام حرف زدي و نذاشتي اينكارو بكنم ، احساس كردم كه تو كسي هستي كه مي تونم بهش تكيه كنم . احساس كردم تو هموني هستي كه دنبالش مي گشتم .

romangram.com | @romangram_com