#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_96


فرزاد خندید: فکر...

به میز نردیک شدمو صندلیه کنار نسیمو بیرون کشیدم؛ با دیدن لباساش اخم کردم؛ بوسه ای روی موهاش گذاشتم( که مطمئنم شوکه شد): صبحت بخیر خانومم( بابا با لبخند نگامون کرد) ...سرمو خم کردمو دم گوشش گفتم: دفعه ی اخرت باشه با این سرو وضع جلوی دوستام میچرخی...

خواست از سر میز بلند شه که دستمو گذاشتم رو شونش؛ کنارش نشستم: دست شما درد نکنه اقا فرزادو اقا شروین...خانومم هوس حلیم کرده بود..

با این حرفم فرزاد به سرفه افتاد...بابا و نسیم با تعجب نگام کردن! خندیدم: پدر نسیم خانوم باردارن......

بابا رو به نسیم گفت: اره دخترم؟!...مبااارکه...مبارکه...تبریک میگم به هردوتون...همتون شام مهمون من...

فرزاد زیر لب گفت: کجای کاری حاجی! خبر نداری یکیشم تو راهه...

نسیم با اخم از روی صندلی بلند شد: ببخشید من حالم خوب نیست...میرم اتاقم...

پشت سرش از رو صندلی بلند شدم که فرزاد هم ایستاد: کامیار...

رو به بابا گفتم: الان میام ... ببخشید...

سمت خونه رفتم فرزاد هم پشت سرم اومد...نسیم پاشو روی اولین پله گذاشته بود که بازوشو گرفتم...

عصبانی برگشت سمت من: چی میخوای؟؟؟

حوله رو از رو شونم برداشتم: من احمقم؟؟؟ اره؟؟؟....

قبل اینکه جواب بده فرزاد گفت: نسیم اشتباه قبلو تکرار نکن...

نسیم برگشت سمتش: تو خفه شو...خوب راپورت میدی! به تو چه که من برای مراسم کامیار نیومدم ایران!!!

فرزاد خندید: بابا کامیار اینجاست...زبونتو گاز بگیر...

نسیم انگشتشو کوبید رو سینم: میدونی چرا نیومدم؟! ...چون فهمیدم داشتی میرفتی پیش اون رفیق خائنم هدیه خانوم...

حوله رو کوبیدم تو صورتش: خفه شو بحثو عوض نکن...

با گریه داد زد: من این بچه رو نمیخوام...

سیلی اولو زدم که فرزاد شونه هامو گرفت: الاغ گفتم با ارامش...

انگشت اشارمو گرفتم سمت نسیم: به شرافتم قسم فکر سقط بچه رو بکنی تو باغچه چالت میکنم...

نسیم دستشو روی صورتش گذاشت: شرافت؟! ...هه...تو ی اشغال بی شرفی....

romangram.com | @romangram_com