#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_90


برگه رو مچاله کرد: چیزی نیست؛ خواهش میکنم برو...

مشتشو باز کردمو برگه رو از دستش کشیدم! برگشت سمت من: کامیار؛ برو بیرون...

اخم کردم: نسیم...من دارم بهت فرصت میدم!بهتر نیست ی کم مهربون تر رفتار کنی؟!...هوم؟!

خواست برگه رو از دستم بکشه که پشتمو کردم بهش و کاغذ مچاله شده رو باز کردم!

نگاهمو دوختم به حروف و کلمات! هیچی ازشون نفهمیدم...برگشتم سمتش! نگاه منتظر منو دید...ی قدم عقب رفتو لبه ی تخت نشست: یادمه اون دوران...با هیچ دختری نمی موندی...تصمیم گرفتم...کاری کنم برای همیشه با من بمونی!...بارداری بهترین راه حل بود...عقدم کردی! به همه گفتی این ازدواج از روی عشقه...ولی نبود...حست به من ی حس زودگذر بود که سقط بچه رو کردی بهونه و ازم فاصله گرفتی...منم رسیده بودم به چیزایی که میخواستم...بچه میخواستم چیکار!! 22 سالم بود کلی ارزو داشتم...

نگاهشو دوخت بهم! اشاره کرد به برگه: تست بارداریه...

دوباره خیره شدم به برگه! به اسم نسیم بود...زبونم قفل شد! نسیم بارداره؟!! پس...با دو تا زن باردار چیکار کنم؟!!!

پوزخند زدم! از روی تخت بلند شدو روبروم ایستاد: کامیار...من...من...

بی توجه به حرفی که میخواست بگه رو زانو نشستمو خیره شدم به شکمش! دستمو روی شکمش گذاشتم که هق هق کرد: کامیار...ازم فاصله گرفتی ولی من..عاشقت شدم...هرچی بیشتر بهت علاقه پیدا کردم ازم دورتر شدی!...عشق یک طرفه! نتیجش میشه ی زخم تو سینه!! بلد نبودم عاشقی کنم!!

...بغلش کردمو سرمو به شکمش چسبوندم: نسیم...چیکار کردی با زندگیمون؟!

موهامو نوازش کرد: برگشتی! بعد دو سال برگشتی...دیگه اون کامیار نبودی! شده بودی عمادی که ...عمادی که عاشق ی نفر بود...مهسا!!قبول دارم اشتباهاتمو...ولی کامیار...نمیدونم چرا ...( با صدای بلند گریه کردو داد زد) نمیدونم چرا بازم اشتباه کردم...کاش دیشب بهم میگفتی برگرد پیشم

ازش جدا شدم...ایستادم: چیکار کردی؟!

با کف دستش زد به تخت سینم: سقطش کردم...سقطش کردم...نمیخواستمش...نمیخواستم بچتو...تو مردی! دو سال پیش تو اون ماشین سوختی...میفهمی؟!

ناباورانه سرمو تکون دادم: تو...دیوونه ای....

اشکاشو پاک کرد: اره...خیلی چیزا اونجور که دلمون میخواد پیش نمیره!...متاسفم که نتونستم مادر بچت باشم...

زمزمه کردم:نسیم ...بازم؟!...

داد زد: اره...بازم...اولی برای موندن بود...این برای رفتنه...میخوام برم!میخوام ازت جدا شم...متنفرم از تو و از بچه ی تو...

از شدت عصبانیت دندنامو رو هم فشردم!ادامه داد: چاره ای نداشتم...منو ببخش...

لحظه ای خیره شد بهم! سمت در رفتو از اتاق خارج شد...

کلافه دور خودم چرخیدم! من چیکار کردم با زندگیه نسیم؟! چرا نفهمیدم دوسم داره!!! پوزخند زدم:از کجا میفهمیدم؟!!...از کجا؟!! ...نه من تو خونه بودم نه اون...من با رفیقام تو مهمونیا...اون با دوستاش دور دنیا...

خندیدم ولی اشکام سرازیر شدن! خم شدمو برگه ی ازمایشو از روی زمین برداشتم...

romangram.com | @romangram_com