#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_80


پاشو گذاشت رو ترمزو خیره شد بهم: چی؟! دیوونه شدی؟! ...اونجارو میخوای چیکار؟! مگه طرف راضی میشه بفروشه...

نفسمو بیرون دادم: پس ی هفته اجارش کن...

با صدای بلند خندید: کامیار دارم شک میکنم به عقلت...

سرمو به صندلی تکیه دادمو چشمامو بستم: من اونجا خاطره دارم...

- بعله بعله...یادمه ی شب از در بالا اومدم و اون سگ خوشگلتون فراریم داد...

سرمو سمتش برگردوندم: چی میگی؟!

ماشین حرکت کردو با خنده گفت: خب بابا غیرتی نشو..هیچی ندیدم؛ فقط دیدم مهسا اومد سمت ماشین...از بالای در چیزی معلوم نبود که...چند دقیقه بعدشم پریدم پایین که سگتون زهرمارم کرد...

لبخند زدم؛ یادم افتاد؛ همون شبی که لاله مهسا رو بیرون کرد...همون شبی که لاله بهش گفت بره بمونه خوابگاه...خوابگاه! با صدای بلند گفتم: اول خوابگاه ها رو برگرد...

- خوابگاه؟! خوابگاه کجا؟!

پوفی کردمو ادامه دادم: نمیدونم...خوابگاه های بهزیستی...شهرداری...من چه بدونم...

غرغر کرد: بگو کلا از زندگیم بزنم بیوفتم دنبال معشوقت دیگه...

به بیرون خیره شدم،سکوتمو که دید با کلافگی گفت:- ای باباااااا ... بیخیال شو دیگه اهههه

نگاش کردم:میفهمی نمیتونم یعنی چی؟...اولین دختریه که عاشقش شدم! میفهمی عشق یعنی چی؟





سه روز تو این اتاقم! سه روزه همه چیزو به یاد اوردم...پنج روزه مهسا نیست...کارم شده شمارش روزها..خودمو پرت کردم روی تخت...صدای برخورد حلقه و زنجیر سکوت اتاقو شکست...دستمو گذاشتم روی حلقه! انگشتمو کشیدم روی اسمش

...قطعا دیوونه میشم و مطمئتم این عذابیه برای کارای گذشتم...در اتاق باز شد و نسیم تو چارچوب در ظاهر شد؛ حلقه رو تو مشتم گرفتمو اخم کردم: نشنیدم صدای درو...

وارد اتاق شدو درو بست؛ چشمم به لباس خواب کوتاهی که تنش بود افتاد....کلید چراغو زد؛ اتاق تاریک شد...دستمو سمت کلید دیوار کوب بالا سرم دراز کردم؛ با روشن شدن دیوارکوب...لباس خوابش روی زمین افتاد...نیم خیز شدم: چیکار میکنی؟!

خودشو روی تخت بالا کشید و تو چشمام خیره شد: اومدم پیش شوهرم بخوابم؟!!

پوزخند زدم: ی چیزایی یادم اومده..این که هیچوقت پیش شوهرت نبودی....اگه توری کنسل میشد....اگه یکی از دوستات از سفرش منصرف میشد...اگه پرواز عقب میوفتاد...اره! اون موقع بودیم زنو شوهر...

اخم کرد: سه روزه تو این اتاق خودتو حبس کردی که روزای باهم بودنو بشماری؟!!

romangram.com | @romangram_com