#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_78
فرزاد ماشینو جلوی در سفید بزرگی نگه داشت: همین جاست دیگه
عینک افتابیمو برداشتم گفتم: تو بشین..من میرم...
دستشو گذاشت روی شونم: کامیار...ی موضوعی رو میخواستم بهت بگم...
نگاش کردم؛ سرشو پایین انداختو ادامه داد:قبلش ی سوال میپرسم...چی باعث شده همه چی یادت بیاد به جز نسیم؟!
بی توجه بهش؛درو باز کردم که بازومو گرفت: میدونی کله خرتر از قبل شدی؟!
با اخم نگاش کردم: نمیخوام در مورد نسیم چیزی بدونم میفهمی؟!
دوباره برگشتم سمت در که گفت: شاید دلیل اینکه چیزی از نسیم بیاد نمیاری( نگاش کردم) اینه که ...ی گذشته ی تلخی باهاش داشتی...
درو بستمو برگشتم سمتش: میشه واضح تر بگی...
روی فرمون ضرب گرفت: ازت ...باردار بود...
مغزم قفل شد: ب..بود؟!
سرشو بالا پایین کرد: میدونم ی زمانی دوسش داشتی...( کامل برگشت سمت منو تکیه داد به در) کامی تو و نسیم تو یکی از مهمونی ها اشنا شدید...هیچکی فکرشو نمیکرد که بخوای باهاش ازدواج کنی...گفتی دوسش داری...گفتی اون عاشقته...گفتی ساخته شدید برای هم..گف
داد زدم: بس کن...فرزاد من به اندازه ی کافی دغدغه دارم...فقط بگو اون بچه چی شد؟!!
قبل اینکه جواب بده...در خونه ای که جلوش ایستاده بودیم باز شد! فرزاد درو باز کرد: فک کنم خود یاروإ...
مرد مسنی با تیپ اسپرت؛ همراه با دوچرخه از خونه بیرون!چهره ی شکسته ای داشت؛ اما به نظر مهربون میومد... پوزخند زدم: ناجیه من ورزشکاره پس...
درماشینو باز کردمو سمتشون رفتم با نزدیک شدن من فرزاد رو به مرد گفت: این اقارو یادتونه...
مرد نگام کرد و سرشو تکون داد: نه...اشناس؟!
دستمو سمتش دراز کردم: من کامیارم.کامیار رادمهر...
دستمو فشرد: خوشوقتم ...منم رضا سپهری هستم...میتونم کمکتون کنم؟!
دستامو تو جیب شلوارم گذاشتمو با لبخند گفتم: اومدم تا دینمو ادا کنم...تقریبا 28 ماه پیش؛ شما منو توو یکی از دره های نزدیک جاده قدیم رودهن پیدا میکنید و ...
romangram.com | @romangram_com