#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_113


پایین پله ها ایستاد: چرا نمیری پیش همون کشته مرده هات؟!...

پله های رفته رو پایین اومدمو روبروش ایستادم: نسیم! حرف اصلیت چیه؟!...بهوته گیرییات...فرارات...مگه فرصت نخواسته بودی؟!...ایناها( شکمشو نشون دادم) اینم فرصت.....

ی قدم نزدیک شد: دیگه فرصت موندن نمیخوام!!! دنبال فرصت فرارم

سرمو خم کردمو دم گوشش گفتم: فکر بردن دخترمو از ذهنت بیرون کن!!...

پله ها رو بالا رفتم...وارد اتاق شدمو درو محکم کوبیدم! عصبانی بودم...از بهونه های الکیه نسیم! بهونه های جدیدی که روز به روز اپدیت میشن...که تازگیا گیر داده به پام!!!هه...دکمه های پیرهنمو باز کردم؛تقه ای به در خورد و صدای نسیم شنیده شد: موبایلت کشت خودشو..توو جیب

درو سریع باز کردمو دستشو گرفتم کشیدم داخل اتاق:از کی یاد گرفتی در بزنی؟!...

خواست حرف بزنه که انگشتمو گذاشتم رو بینیم: هیسس...نمیخوام بشنوم...( اشاره کردم به تخت) همینجا میخوابی....از فردا در اون اتاق قفل میشه...

موبایلو از دستش کشیدم؛ پشتمو کردم بهش و جواب فرزادو دادم: جانم؟!

- اشغال تولدت مبارک!! ی سال پیر شدی...

دستمو گذاشتم پشت گردنم: وااای...امروز یکه بهمنه؟!...

- بعله با اجازتون الان دو دقیقس وارد یک بهمن شدیم....گفتم نصف شبی زنگ بزنم اولین نفر باشم!!

خندیدم: دمت گرم!! حال داغونمو عوض کردی با این حرفت....

- حالت وقتی عوض میشه شب بیای خونه ی من...چندتا از بچه ها ( برگشتم سمت نسیم)...

کنار تخت ایستاده بودو لباس عوض میکرد؛ پشتش به من بود...خیره موندم به حرکات دستاش که لباسشو در میاورد...صدای فرزادو دوباره شنیدم: میخوای سانسورش کنم مهمونی رو؟!

چشمم سر خورد به قوس کمرش! تنها ی کلمه از دهنم بیرون اومد: نه...

- بابا دمت گرررم! باشه به هدیه هم میگم بیاد...جون تو کچلم کرده هی شماره ی تورو میخواد...باشه...پس من هماهنگ میکنم با بچه ها!...

چند قدم به نسیم نزدیک شدم و چیزی شبیه فعلا! از دهنم خارج شدو موبایلو از گوشم جدا کردم...

میخواست لباس خوابشو تن کنه که دستاشو گرفتم: نسیم؟!...





تقه ای به در وارد کردم...چند لحظه ای گذشت که در باز شد..شروین با کلاه شیپوری تولد روی سرش داد زد:بچه ها خود آشغالش اومد...

romangram.com | @romangram_com