#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_133

_هستی:اااا جدی؟؟نمیدونستم

_هیوا:اوهووووم

_ هستی:این همون پسرخالته که میگفتی خیلی زشته و اصن نمیشه نگاش کرد؟؟

ی لحظه چشمم به باربد افتاد که داشت میمرد از تعجب

هیوا تا اومد حرف بزنه باربد گف:

_زشت؟؟؟بعدم یه اشاره به خوش کرد گفت :من زشتم؟؟

_هستی:نمیدونم والا..اونموقع هیوا میگفت ی پسر خاله دارم که خییلی زشته

_ باربد: عاره هیوا خانوم؟؟!!

_هیوا:ای بابا اصصن من تورو نمیگفتم که اون یکی پسر خالمو میگفتم

_باربد:ااا شما بجز من پسر خاله ی دیگه ایم داری که من خبر ندارم؟؟

ما که تازه فهمیدیم هیوا چه سوتیی داده ترکییدییم از خنده

پریناز:بسه دیگه به اندازه ی کافی سوتی دادید بیاین بریم اونور

_باربد:نخیر باید مشخص شه که اینا به من میگفتن زششششت؟؟اخه من زشتم؟؟

تو دلم گفتم نه خدایی برعکس خیلیم خوشگلی

ارمان اومد یه بگه که گوشی من زنگ خورد

_هستی:هییییس

گوشیمو در اوردم تا چشمم به اسم سیا خورد نیشم تا بناگوشم باز شد

_هستی:جووونم عشقم

_سیاوش:سلام زندگیه من جطوری گربه ی ملوسم؟؟

_هستی:مرسیی قربونت برم من خوبم تو چطوری؟؟دلم براتت یه ذره شده

_سیاوش:منم همینطور خوشگلم دارم دیوونه میشم

_هستی:خدا نکنه

_سیاوش:به چیزی نیاز نداری خانمی؟پول نمیخوای بریزم برات؟؟!

_هستی:نه فدات شم همه چی هست فتو فراون نگران نباش


romangram.com | @romangraam