#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_129
نشستم منتظر بچه ها که یکی یکی اومدن پایین صبحونه رو که خوردیم پیشنهاد دادم بریم لب ساحل چون بعد از بارون
دیشب هوا خیلی خووب شده بود همه پاشدن دنبال هم راه افتادیم جلوی در بودیم که با صدای ارمان برگشتم
_ارمان:بچها میرید ساحل؟
هستی:اوهوووم
_ارمان:پس وایسید ماهم بیام
_هستی:اوکی زود باشید
رفت بالا و بعد 5 مین باربد اومد پایین...اووووف عجب تیپی زده بود باربد یه سویی شرت شلوار مشکی قرمز با ی پیرهن مشکی هم زیرش ....وااای اینکه...ینی....ینی پری جدی جدی گفته بود که این قزمیت چال خنده داره...وااای خدا من غششششش...از بچگی عاشق چال خنده بودم به نظرم اونایی که چال خنده داشتن تو جذابیت 6_1 از بقیه جلو ترن...پارسالم میخواستم برم عمل کنم چال خنده بزارم این سیاوش نزاشت گف بهتره قیافت مال خودت باشه نه خط خطیه دکترای زیبایی منم اونموقع قانع شدم....ولی عاخه چرا این؟؟؟ ادم قحط بود..ایششش...اصلا فقط به خاطر اینکه این پسره چال خنده داره من از الان از چال خنده بدم میاد.. والا...اخه خدا جووون نوکرتم...این همینجوری قیافش خوبه دیگههه چال خنده میخواست چیکار...خوووب اینو میدادی به من چی میشد؟؟؟
پریناز با ارنج زد به بازوم و گفت:هوووشش...کجایی؟؟؟خوردی پسر مردمو
اصلا نمیفهمیدم چی میگه..گفتم:هااان؟؟چیکا کردم مگه؟؟
_پریناز: درد بی درمونو چیکار کردم...یک ساعته ذل زدی بهش چشم ازش برنمیداری....صدبار مهسا صدات کرد نفهمیدی...نکنه عاشق شدی؟؟
_هستی: کی؟؟من؟؟!!!عاشق؟!اونم عاشق کی؟!!عاشق این قزمیت؟؟!!
_پری: محض اطلاعتون میگم که یک ساعته ذل زدی به این قزمیت ول کنم نیستی...البته خیره شدنم داره هاااا...لامصب خیلی خوشتیپه
_هستی: جمع کن خودتو...من فقط چشمم به اون چال خنده ی لعنتیش افتاد...تو که میدونی من چقدر دوست دارم
_ پری: وااا من که دیشب بهت گفتم..مگه ندیدی؟؟!
_هستی: نخیر...فک کردم اینم یکی از شوخیای مسخره اته
_ پری: عجب!!
ارمان همون لحظه رسید و پشت سرشم اشکان و شایان.... ارمان یه شلوار ورزشی توسی با تیشرت نوک مدادی خوشرنگ تنش بود سوییشرتشم گره زده بود دور بازوهای ورزشکاریش...اشکانم تیپ ی دست مشکی زده بود که به خاطر چشم و ابروی مشکی که داشت خیلی جذابش کرده بود...من از همه بیشتر از این اشکان خوشم اومده بود روحیه امون باهم سازگار بود...
شایان هم ی سویی شرت و شلوار بلانژ تنش بود...
هممون باهم راه افتادیم به سمت ساحل... ی چند دقیقه ای از رسیدنمون میگذشت که گوشی باربد زنگ خورد
_ بله
..........
_سلام..خوبی؟؟
.......
_مرسی بد نیستم...
romangram.com | @romangraam