#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_126

بدون اینکه چشم از اون چشمای خوشگل بگیرم طبق معمول با لجبازی گفتم:این چه کاریه...برش دار من نمیخوامش الان میرسیم ویلا....

_آرمان:بابا دختر تو چرا اینقدر لجبازی...حالا مثلا چی میشه اینو بپوشی؟!

_پریناز:برای من اتفاقی نمیاوفته اتفاقا بهترم هست گرم میشم..ولی خودت سرما میخوری

_آرمان:شما نگران من نباش...من سرما رو نخورم سرما نمیتونه منو بخوره

خنده ام گرفته بود....لبخند زدم که باعث شد اونم لبخند بزنه

به سویی شرت اشاره کرد و گفت:بپوش دختر..بپوش داری میلرزی

سویی شرتو پوشیدم....واای چقدر گرمهههه

رو بهش گفتم:ممنون واقعا سردم بود

_آرمان: خوبه سردت بوده و کلاس میزاشتی

خندیدم و گفتم:خووب به خاطر خودت گفتم

اونم خندید دیگه چیزی نگفتیم و بقیه ی مسیر تو سکوت پسری شد...

رسیدیم ویلا

هر چهارتامون بلافاصله بعد از رسیدن رفتیم بالا و لباسای خیسمونو عوض کردیم...

_هستی:چه بارونی بودااا.شبیه موش آب کشیده شدیم

_مهسا:واای عاره...من که از سرما دیگه جون تو تنم نبود

_پریناز:من که اصلا همه بدنم بی حس شده بود

هستی برگشت به طرفم چشماشو ریز کرد و گفت:بعد از اینکه آرمان سویی شرتشو بهت داد که دیگه باید گرم میشدی

طناز خندید و گفت:راس میگه

رفتم یکی ی دونه زدم تو سرشون و گفتم:خجالت

بکشید...اون بیچاره خواست لطف کنه که من سردم بود اومد....

طناز پرید وسط حرفم: اووه چه طرفداری هم میکنه

مهسا خندید و گفت:عاره ناراحت شد که فهمیدیم

_پریناز:برید گمشید بابا

رفتم توی حمومی که توی اتاق خوابمون بود...میخواستم سویی شرت آرمانو بشورم و بهش بدم...زشت بود اگه همینجوری پسش میدادم....پاچه شلوارمو تا نزدیکی زانو بالا دادم و سویی شرت رو انداختم تو لگن و آبو روش باز کردم...و وقتی لگن پر شد کمی پودر دستی ریختم و شروع کردم به شستن....بعد از اینکه شستمش گذاشتمش روی صندلی جلوی بخاری تا خشک بشه...


romangram.com | @romangraam