#پرنسس_مرگ_پارت_97
آبتین:باشه.پس تا 12 می بینمت.
و بعدش تله پورت کرد و رفت.
من:خوب منم برم.شب می بینمت.
رایان:باشه.
ناپدید شدم.به اتاقم برگشتم.به ساعتم نگاهی انداختم.7:30بود .نیم ساعت دیگه رونیا می اومد و باید حالیش می کردم که از مغزش بیشتر استفاده کنه.
فصل پنجم
این دفعه زود اومد.مثل اینکه خیلی ازم می ترسید.این طوری بهتر بود.حرف گوش کن تر می شد.روی تختم نشسته بودم و اون جلوم ایستاده بود:
من:گفتم بیای چون یه چیزایی رو باید بهت گوش زد می کردم.
romangram.com | @romangram_com