#پرنسس_مرگ_پارت_79


رایان:چرا از من می ترسی؟قبلا می زدم تو سرت بازم زبونت دو متر بود؟ فکر نمی کردم یه ورد این قدر اثر کنه وگرنه زودتر انجامش می دادم!

دوست داشتم جوابشو بدم اماجرعتشو نداشتم.این ترس لعنتی مثل بختک به جونم افتاده بود و ولم نمی کرد.داشت از این ضعف حالم بهم می خورد.

رایان:می تونی بری.

من:بله قربان.

ناپدید شدم و برگشتم به اتاقم.افرا رو صدا زدم.

من:افرا! افرا!!!

جلوم ظاهر شد.

افرا:بله بانو.

من:به رونیا بگو بیاد سالن مبارزه.اونجا منتظرشم.

افرا:حتما بانو!


romangram.com | @romangram_com