#پرنسس_مرگ_پارت_70

من:تو دوسش داری؟

آبتین:کیه که همخون خودشو دور بندازه ولی کاش این تاج و تخت دست و پاشو نمی بست.رایان قبل از این که به تخت بشینه خیلی مهربون بود.همیشه می خندید.یادمه می رفتیم به رود تاریکی و انقدر اونجا می موندیم که متوجه تاریکی هوا نمی شدیم.آره لیا!رایان واقعی اونی نیست که تو فکر می کنی.خیلی متفاوته!خیلی!

من:شایدم تو درست بگی .

آبتین:دوست داری بریم بیرون؟من که عمرا خوابم بگیره!

من:اما الان که شبه!

آبتین:نمی خوای بیای بهانه نیار!

من:آخه....نمی شه که!

آبتین:نمی شه نداریم.میای یا نه؟

دست کش های چرمی که به تقلید از رایان پوشیده بودمو بالا کشیدم و گفتم:من:خوب...باشه.بریم.

آبتین:آفرین دختر خوب!حالا دستتو بده.می خوام یه جای با حال ببرمت!

دستمو گذاشتم توی دستش:

romangram.com | @romangram_com