#پرنسس_مرگ_پارت_65


رایان:این مسخره بازیا رو تمومش کن و بهش بگو بیاد تو!

مرگانا:بله سرورم!

وبعد رو کرد به طرفی که توی دید من و رایان نبود : جناب آبتین! بیاید تو! سرورم شما رو خواستن!

مرگانا کنار رفت و بالاخره اون شخص مجهول نمایان شد.مو های زرد رنگ که تهش به خرمایی می زد انگار دو رنگه بود و بهم ریخته.چشمای زرد رنگ و مژه و ابروی سیاه.بینی متناسب و لب هاش هم خیلی شبیه لب های رایان بود.لباس فرم سرباز های سیاه پوش رو پوشیده بود.پس این اون نفر شانزدهم صف دومه!

مرگانا:من ایشونو آوردم سرورم.اجازه مرخصی می دید؟

رایان:آره.می تونی بری.

مرگانا:بله سرورم.(و بعدش ناپدید شد)

رایان:خوشحالم که می بینمت!

آبتین:منم همین طور......برادر.

برادر؟اینجا چه خبره؟اینا دادشن؟می گم شبیه همن!پس رایان یه برادر داره که از قرار معلوم توی سپاه تاریکی فعالیت می کنه!


romangram.com | @romangram_com