#پرنسس_مرگ_پارت_62

رایان:بیارش پیش من.

مرگانا:بله سرورم!

و بعد جلوی صف دوم ایستاد و اسمی رو صدا زد که من اون قدر توی فکر بودم صداشو نشنیدم.یعنی کی می تونست باشه؟

هنوز منتظر بودم تا اون شخص ناشناس رو ببینم.حس کنجکاویم هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد.اما رایان خیلی خونسرد به جایی که مرگانا ایستاده بود نگاه می کرد.منم سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم و این کنجکاوی مسخره رو کنار بذارم.مرگانا از صف دور شد و کنار من ایستاد:

مرگانا:سرورم!باید یه جای خلوت تر باهاش حرف بزنید.کسی نباید از حرفاتون چیزی بشنوه!

رایان:پس بهش بگو بیاد قصر من توی اتاق کارم منتظرشم.

مرگانا:فرمانتون اطاعت می شه قربان.

رایان به طرف من چرخید دستشو به جلو دراز کرد:

رایان:دستتو بده به من باید برگردیم.

دستمو گذاشتم توی دستش و بعدشم تله پورت کردیم.

توی اتاق کار رایان ظاهر شدیم:

romangram.com | @romangram_com