#پسران_بد__پارت_74

- خيلي باحال بود، جدي ميگم.اگه استاده ببينه کلي مي خنده.

شايان – تو مي خواي چي بکشي؟

- نمي دونم...خودمم موندم!

شايان – پس شروع کن، اگرم توش موندي به بامداد زنگ بزن.

اينو گفت و رفت سر جاش دراز کشيد تا بخوابه.مشخص بود خسته ست...

- اگه خوابت مياد من ميرم توي اتاق؟!

شايان – نه بشين، من راحتم...وقتي خسته باشم تو هر شرايطي مي خوابم.

شايان خوابيد و منم سرگرم نقاشي شدم.اما سراغ هر طرحي مي رفتم درست از آب درنميومد.به بامداد هم اس ام اس دادم و ازش راهنمايي خواستم ولي جواب نداد، احتمالا خوابيده بود.

دو ساعت با اون طراحي لعنتي درگير بودم ولي هيچ طرح مناسبي به ذهنم نمي رسيد.تا اينکه بلاخره يه چيزي سرِهم کردم و خوابيدم.

****

صبح با صداي زنگ در از خواب بيدار شديم.البته هيچکدوم حوصله نداشتيم بريم درو باز کنيم.صداي زنگ داشت مي رفت روي اعصابم که به شايان گفتم : پاشو برو درو باز کن ديگه!

شايان – حتما بامداده ،بذار يه کم پشت در بمونه ادب بشه.

وقتي ديدم شايان همچنان با پوست کلفتي خوابيده، مجبور شدم خودم برم و درو باز کنم.شايان درست مي گفت...بامداد بود.

بامداد – چه عجب! ده دقيقه ست دارم زنگ مي زنم.

- چيه ؟! مزاحم خوابمون شدي،طلبکار هم هستي؟

بامداد – منو بگو اومدم شما دو تا شاسکول رو بيدار کنم.

دم در خيلي سرد بود و دوباره برگشتم توي خونه.بامداد هم درو بست و پشت سر من اومد.

بامداد – راستي اس ام است رو تازه امروز صبح ديدم.تونستي چيزي بکشي؟

- آره، يه چيزي کشيدم...از هيچي بهتره.


romangram.com | @romangram_com