#پسران_بد__پارت_52

- مگه چي شده؟

مامان – بيا ببين با شلنگ چي کار کردن.

يه شلنگ دو سه متري توي حياط داشتيم که باهاش باغچه و درختا رو آب مي داديم.جلو رفتم تا ببينم قضيه ي شلنگ چيه.ديدم شلنگ آب رو تيکه تيکه کردن...حدودا سي تيکه شده بود! با ديدنش جا خوردم...حتما يارو خيلي عقده اي بوده که همچين کاري کرده و شکي توش نيست که براي دزدي نيومده!

- عجب رواني اي بوده...! ديشب نخواستم بهتون بگم.من يارو رو ديدم توي حياط.همين که ديدمش رفت روي ديوار و پريد تو کوچه.

مامان – اي واي...شانس اوردي بلايي سرت نيورد بچه! نبايد ميومدي بيرون... .

- شما مطمئني که با کسي خصومتي نداري؟ شايد هم با بابا دشمني داشتن.چون دقيقا شبي رو براي اومدن انتخاب کردن که بابا خونه نبود!

شيرين – راست ميگه، اگه بابا خونه بود که جرأت همچين کاري رو نداشتن.

شبنم – حتما يه نفر بوده که از وضعيت خونه ي ما خبر داشته.طرف آشنا بوده...مامان، کيا مي دونستن بابا رفته تهران؟!

مامان – بابات يهويي رفت، اصلا وقت نشد به کسي بگم.فقط پريشب زنگ زدم به دوست داروين و ... .

- نه مامان جون، قربونت برم.اين وصله ها به بامداد نمي چسبه.

شيرين – نـــه...! يعني منم فکر نمي کنم کار دوستاي داروين بوده باشه.

- معلومه که نيست...در ضمن، من قيافه ي يارو رو ديدم.

شبنم – چه شکلي بود؟!

- هموني که ديروز مامان رو تعقيب مي کرد... .

مامان – مطمئني؟

- آره...تونستم صورتش رو ببينم.همونجوري بود که شما گفته بودي،فقط هيکلش خيلي درشت تر بود.حس کردم از من قدش بلندتره...تقريبا اندازه ي بابا.

شبنم – خاک بر سرم! پس شانس اوردي باهاش درگير نشدي.

- آره ...تقريبا.حالا ديگه شما بريد تو خونه.من اين تيکه هاي شلنگ رو جمع مي کنم.

همه رفتن داخل و منم مشغول جمع کردن تيکه هاي شلنگ شدم.حتما يارو با خانواده ي ما دشمني داشته که از حرصش همچين کاري کرده.شايد مامان نمي خواد قضيه رو لو بده. کسي چه ميدونه...!


romangram.com | @romangram_com