#پارک_پارت_92


شادی – دیگه با کار دیشبش میخوای خوب نباشه؟

من – کار دیشبم؟

شادی – ارشیا و نوشابش دیگه.

من – آهـــــــــان…بابا حقش بود.

فاطمه یهو پرید وسط و گفت:

- ارشیا کیه ارشیا کیه؟جریان نوشابه چیه؟

شادی – اکیپمونو که میشناسی؟من و شایان و دِلی و آرتی و آرتا؟

فاطمه – آره آره.خب؟

شادی – یکی از بچه های پارکم عضو اکیپمون شده،اسمش ارشیائه.دیشب رفته بودیم شهربازی،بعدم رفتیم فست فود که یهو ارشیا سرفه کرد.آرتی هم یه لیوان نوشابه از قبل آماده کرده بود که توش نمک بود،داد به خورد این بدبخت.اونم سرخ شد عین گوجه،همشو تف کرد روی میز و پرید تو دستشویی.

فاطمه رو میگی؟سرامیک گاز میزد.مرده بود از خنده.علاوه بر دلقکیش،خوش خنده هم هست.تا میگی وای دل من میپوکه از خنده.بعد از اینکه خنده هاش تموم شد،شروع کرد به تعریف که زنگ صفمون خورد.رفتیم توی صف،ظاهرا کادر مدسمون عوض شده بود؛مدیر و معاون و ناظم.خدا کنه اینا دیگه خوب باشن.بعد از صف،از زیر قرآن رد شدیم و یکی یه آبنبات برداشتیم و رفتیم توی کلاس.هیچی دیگه،تا ساعت 1 که تعطیل بشیم،داشتیم حرف میزدیم و از تابستونمون واسه همدیگه تعریف میکردیم.دبیرا هم بیخیال نشسته بودن رو صندلی.فاطمه طبق معمول داشت مزه پرونی میکرد که زنگ خورد.یه نگاه به ساعت کردم که دیدم یکه.

وا بچه ها…چه زود گذشت.

دِلی – مگه ساعت چنده؟

- یک.

شادی – یک؟؟وای من فکر کردم زنگ تفریحه.

پقی زدم زیر خنده و همینجور که کیفمو مینداختم روی شونم،گفتم:

- زنگ تفریح چیه بابا؟پاشین بریم.

فاطمه – منم با شما میام.

- باشه.بدو بریم.

از در مدرسه زدیم بیرون و رسیدیم سر کوچه که فاطمه به یه جایی اشاره کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com