#پارک_پارت_134
اونا هم یه نیم ساعت دیگه نشستن و بعد رفتن…تا اونا رفتن،آرتا بعد از دو ثانیه که خیره موند بهم،پرید بغلم کرد و گفت:
- یادته یه روز بهت گفتم بالاخره تو میری دانشگاه،شوهر میکنی،بزرگ میشی،دیگه اذیت نمیکنی…بعد تو گفتی کـــــــو تا اون موقع؟
یکم که فکر کردم،یادم اومد،گفتم:
- آره آره.خب؟
- خب به جمالت.الان رسیدیم به همون کـــــو پیاده شو از مناظر لذت ببر.
زدم پس گردنشو گفتم:
- کوفت،مسخره.
یهویی یاد یه چیزی افتادم و گفتم:
- راستی تو میدونستی مهمونای امشب ارشیا اینا هستن؟
- آره؛قبلش بهم گفت ازم اجازه گرفت.
- بعد تو چرا هیچی نگفتی؟
- بابا همه ی مزش به سورپرایزش بود دیگه.اگه میگفتم که دیگه مزه نداشت.
- بابا با مـــزه.برو اونور میخوام برم لباسامو عوض کنم.
لباسامو که عوض کردم،شام خوردیم و منم رفتم خوابیدم.
(شب عروسی)
من – وای ناهید خانوم تموم نشد؟
ناهید خانوم (آرایشگر خانوادگیمون) – دختر جون چقدر غُرغُر میکنی؟آخه عروسم اینقدر غُرغُرو؟
- خب خسته شدم ناهید جون.آینه ها رو هم که پوشوندین نمیذارین ببینم چه شکلی شدم.
- همه ی مزش به همینه دیگه.
romangram.com | @romangram_com