#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_77


‏-الان حالش خوبه؟

‏-بخش مراقبت هاي ويژس

فين فيني کردو ادامه داد:ميگفت ميخوام نرگسو ببينم..ميگ شايد اخرين بارباشه

و بلندزد زيرگريه..‏

خداي من..‏

‏-لاله گريه نکن..خب اسم بيمارستانو بگو

‏-بيمارستان امام..الان ک ممنوع ملاقاته..ساعت سه وقت ملاقاته..‏

‏-باش..من سعي ميکنم زودتربيام..خودتو نگران نکن..انشااءلله حالش خوب ميشه..‏

‏‌-اوهوم..منتظرم

بعد قطع تماس خودمو انداختم روتخت..خدايا نزار اتفاقي براي عمو بيافته..بعد فوت پدرم اون تنها مردي بود ک ميتونستم بهش تکيه کنم..‏

برام عزيزه..خدايا پدرمادرمو گرفتي..چيزي نگفتم..اصلا من کي باشم ک بخوام دربرابر خواسته هاي تو گله کنم.. ‏

ولي عمورضامو ازم نگير..اينجا ک فقط من نيستم..خاله هست..لاله..ياسين..چندنفر عذادار نبودنش ميشن..‏

همينجور توفکربودم وازخدا خواهش ميکردم ک پويا اومد تو اتاقم..نپرسيدم چرا اخيرا انقدر زيادمياي تو اتاقم..‏

بجاش تو ذهنم اومد ک خدايي نکرده اگ براي عمورضا اتفاقي بيافته..تنها مردي ک ميتونم بهش تکيه کنم پوياست ک شوهرم حساب ميشه..ي شوهر يک ساله..‏

باخبر لاله حالم بدشد.. حالاهرچي فکره بده مياد توذهنم..‏

فکراز دست دادن پوياهم باعث شد اشکام بريزه روگونم..خدايا من ک طاقت نميارم..‏

اشکمو ک ديد سريع اومد سمتم و بغلم کرد..‏

ميدونست اينجوري اروم ميشم..بوي تنش..گرماي بدنش..قدرت دستاش بهم ارامش ميداد..بهم اطمينان بودن پويارو ميداد..‏

نفس عميقي کشيدم..من چقدر شيفتش شدم..چقدر وابستش شدم..من..‏

من عاشقش شدم.. اره عاشقشم..هرچقدر زودباشه..‏

romangram.com | @romangram_com