#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_145


متين دسته گلو ک پويا روميز گذاشت برداشت و‌بسمت لاله رفت..‏

جلوي پاش زانو زدو گفت:بامن ازدواج ميکني؟

لاله متعجب دهن بازکرد:تو..مگ..مگه جدي گفتي؟

متين قيافه اي گرفت:معلومه..پس براچي به پويا گفتم گلو شيريني بخره..‏

لاله سکوت کرد..نميدانست چي بگويد..غافلگيرشدنش مانع فکر کردنش ميشد..‏

براش اتفاق جالبي بود ک تو کلانتري ازش خواستگاري کند اما..‏

صداي نرگس اومد:ميشه من بالاله خصوصي صحبت کنم؟

متين باترديد به نرگس نگاه کرد..نرگس به نشانه اطمينان چشماشو اروم بست‌.‌.‏

دست لاله رو گرفت و ازاتاق خارج شدند..‏

گوشه اي از سالن ايستادند..نرگس گفت:قبول داري ک متين پسر خوبيه؟

اروم سر تکون داد..نرگس ادامه داد:قبول داري ک باجرئته؟ اينو ميشه از اون مدتي ک باشاهين بود هم فهميد..‏

لاله بدون حرفي بازهم سر تکان داد..‏

نرگس:پس اينم قبول داري ک اونقدر خاطرتو ميخواد ک تو کلانتري ازت خواستگاري کنه؟

لاله نفسي کشيدو گفت:اما ايدين..‏

نرگس انگشت اشارشو رو لباي لرزون لاله گزاشت:ايدين چي؟ ايدين ديگ وجود نداره..ما همه بابت اين موضوع ناراحتيم اما چه ميشه کرد..توهم دوسال به احترام ايدين ک تنها فقط نامزدت بود نه شوهرت مجرد موندي..مطمئنا ايدين هم خوشبختيه تورو ميخواد..‏

دستاي لاله روگرفتو گفت:خب نظرت؟

‏-بايد فکر کنم..‏

‏ نرگس باخوشحالي:معلومه عزيزم..خيلي خب بريم..‏

‏ بسمت اتاق سرهنگ رفتن..متين بلافاصله باهمون دسته گل جلوي لاله ايستاد:خب چيشد؟قبول ميکني؟

‏-بايد فکر کنم..ميدوني ک..‏

romangram.com | @romangram_com