#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_142
نگاهش رااز رو تيشرت مشکيه پسر به سمت بالاسوق داد..
باديدن متين چشماشو ريزکردو گفت:تو؟
متين خنديدوگفت:وااي چ ديدار اتفاقي
لاله دردل گفت اون زيادي خوش خندس..
-خب ک چي؟
-چ بي احساس..
-ببين من حوصلتو ندارم..الانم کاردارم..اصلا مگ تو نبايد زندان باشي؟
-خيلي علاقه داري من سابقه داربشمااا
-من به هيچي نسبت به تو علاقه ندارم..درضمن حقت بود ک زندان بري..
باخنده گفت:اتفاقا گفتن بي گناهم..
لاله بدون حرفي خواست از کنارش ردبشه ک متين دستاشو باز کردو جلوش ايستاد:داريم حرف ميزنيماا
لاله پوفي کشيد..تاخواست چيزي بگويد صدايي مردونه گفت:اقا چ نسبتي باخانم دارن؟
نگاه هردو به سمت مردي ک لباس فرم پليس داشت رفت..
لاله لبخند نامحسوسي زد..
دسته کيفشو محکم گرفتو گفت:ايشون مزاحمم شدن..
متين باچشماي درشت شده گفت:عه شوخي ميکنه..از اشناهامونه..
پليس:خيلي خب کلانتري معلوم ميشه..
چنددقيقه بعد هردو روصندلي اگاهي نشسته بودند..
لاله بااين ک ميدانست بي گناهه امابازهم استرس داشت..متين اما بالبخند رولبش ارام نشسته بود و اين لاله را کفري ميکرد..
romangram.com | @romangram_com