#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_116
اون رانندم حرکت کرد..
اه نرگس..ي غلطي بکن..
يکم ک شد..اداي عق زدن دراوردم..دستمو دوباره جلوي دهنم گرفتم..
پسره داد زد:مسعود نگه دار..
ماشين ايستاد..اوني ک فهميدم ابراهيمه در عقبو بازکرد..
سريع از ماشين پريدم بيرون..
لبه جاده پر ازعلف بود..روپا نشستم و سمت علفا دوباره عق زدم..اونقدر ک خوناي دهنمو ريختم بيرون..
پسره هم کنارم نشست تا مثلا درنرم..
نرگس حالا وقتشه..نميدونم خدااون لحظه چ قدرتي بهم داد ک تو ي لحظه سريع ي دستمو گزاشتم رو دهن پسره و دست ديگمو گزاشتم پشت گردنش و بسمت پايين کشيدمش..
چون انتظارشو نداشت شکه بود..محکم سرشو کوبيدم رو سنگ جاده..
کمتراز چندثانيه از سرش خون سرازير شد..ي لحظه ترسيدم ک مرده باشه..
سريع نبضشو گرفتم..ميزد خداروشکر..
قبل ازاينک راننده شک کنه..همونجور رو دوپا دستمو گزاشتم زير کتفش و کشيدمش سمت ماشين..
خوب شد راننده اونقدر تنبل بود ک پايين نيومد..
لاغربودنش باعث شد راحت بندازمش پشت ماشين..بالا پايين شدن ماشين براي راننده براين حساب شد ک مانشستيم..
مثل ابراهيم دوتا محکم زدم ب بدنه تا حرکت کنه..
قبل از زدن استارت سريع خودمو سمت نيزار و علفاي سمت جاده انداختم..
ماشين حرکت کردو من نفس عميقي کشيدم..
ممنونم خداجون..
اونقدر توهمون حالت موندم تا اين ک ماشين از ديدم محو شد..
romangram.com | @romangram_com