#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_105


امروز چهارشنبه بود و جمعه هفته بعد براي گرفتن روز جشن انتخاب شد..‏

واقعا خوشحال بودم براشون..برق هيجان و شادي رو ميشد تو چشماي هردوشون ديد..‏

ولي اَمان از روزگار..امان از سرنوشت لاله..امان از اين شادي کوتاه..‏

‏******‏

ب لاله ک جلوي اينه باشوق خودشو نگاه ميکرد خيره شدم..اشک گوشه چشممو پاک کردم رفتم سمتش..‏

‏-مثل ماه شدي خواهريــ

باورم نميشد ک امروز جشن نامزديشه..اونقدر ک تواين يک هفته مشغول خريدو اينجورچيزا شديم نفهميديم چجوري گذشت..‏

متوجه لرزش صدام شد..برگشت سمتمو با بغض گفت:زهرمار گريه نکن..منم اشکم دربياد ارايشم خراب ميشه..اون وقت شوهرم ازکجا پول بياره دوباره ب ارايشگر بده

‏..همين اول زندگي خرج بندازم دستش..تازه من ک خبرمو نميرم براي هميشه..باز عين دُم چسبيدم بهت..‏

درحالي ک سعي ميکردم جوري بغلش کنم تا مدل موهاش بهم نريزه باخنده گفتم:جان من روز نامزديت عين ادم حرف بزن..‏

باصداي شاگرد ارايشگر ک گفت ايدين اومده دنبالش ازهم جدا شديم..‏

بعد کلي دستوردادن فيلم بردار براي دراوردن ادا اصول بلاخره سوار ماشين شدن و رفتن..‏

منم قرارشد مثلا ب عنوان دوست صميميه لاله سوار ماشين دوست صميمي ايدين بشم..ن ب عنوان زنوشوهر ک يوقت عمورضا جانمان شک نکنه..‏

ب پويا ک اخمو در ماشينو بازکرد برام وخودش نشست تو ماشين نگاه کردم..اين چرا اينجوريه..‏

همين ک پامو تو ماشين گزاشتم عين جت حرکت کرد..با ترس زل زدم بهش..اما همچنان جدي ب بيرون خيره بود..‏

نامرد حتي نگام نکرد ک بهم بگه خوشگل شدم يا نه..‏

ببينم ميتونه امروزو برام زهر کنه..هوف

توجهي ب نگاه خيرم نکرد..بغ کرده ب صندلي تکيه دادم..و دست ب سينه نشستم..‏

مثل اين ک اخمو بودنش ب منم سرايت کرد..چون بعد رسيدن ب تالار بي توجه بهش بابت حرصي ک داشتم درو محکم بستم رفتم تو سالن تالار..‏

لاله وايدين رو مبل مخصوص عروس داماد نشستن..مهموني مختلط بود براي همين لباسم پوشيده بود..ي لباس ابي اسموني بلند ک روي سرشونه هام با گيپور بود..و شال سفيدي ک سرم گزاشته بودم..‏

romangram.com | @romangram_com