#نقطه_سر_خط_پارت_5
- یعنی می گی میذاشتم چیزی که خودم براش تلاش کردم به نام یکی دیگه چاپ بشه؟
- نه ولی اگه می تونستی باهاش یه جوری کنار بیایی که به نفع هر دوتون باشه خیلی بهتر بود. بالاخره اون استادته و تو تا وقتی دانشجویی زیرِ دستشی!
جمله ای که تا نوک زبونم اومد رو سرِ بزنگاه خوردم و به جاش گفتم:
- امیر، مهرانفر چیزی به اسم شراکت براش معنی نداره. هر چی هست باید خودش در راس باشه.
دوست داشتم بهش می گفتم که مهرانفر به امتیاز کتابای در نوبت چاپم هیچ نیازی نداره و می گفتم داره تلافیِ مقالاتی که سه ماهِ قبل به خاطر تایید نکردنِ من، به کنگره اصفهان راه پیدا نکرده رو سرم درمیاره ولی می ترسیدم فکر کنه دارم خودمو تحویل می گیرم.
فشار دستشو به انگشتام بیشتر کرد و با لبخند از جاش بلند شد و منم به تَبَعِ اون
با لبخندی که چهرشو خواستنی تر کرده بود گفت: به هر حال هر اتفاقیم که بیفته نگرانش نباش. خدا هست تو هستی، منم هستم.
کاش می تونستم بهش بگم چقدر این حرفت استرس و دلنگرونیامو از بین برده و نمی دونم خدا به من نگاه کرده یا به خوبی و بخشندگی خودش که تو رو سرِ راهم قرار داده.
نگاه پر از تشکرمو به قهوه ای مهربونش دادم و با لبخند گفتم: چی جوابِ این همه خوبیه تو می تونه باشه؟
با نگاهی شیطون به لبام اشاره کرد و با دست آزادش به گونه اش زد
با یاد آوری اینکه توی نمایشگاهم، مشتی که داشت بالا می رفت تا باضربه ی آرومی به بازوش بخوره رو فرود آوردم و با حرص و صدای جیغ مانندی گفتم: امیـــــــــــر
با خنده دست آزادشو بالا آورد و گفت: شما همون مشت نصف و نیمه رو هم تقدیم بفرمایید قبوله ... افتخار صرفِ یه پُرس ساندویچ چرک رو می دین لیدی؟
ابروهامو بالا دادم و با شادیِ نیمه پنهان گفتم: البته... باعث افتخاره
بعد از خوردنِ هات داگی که حدود 45 دقیقه توی صفش واستاده بودیم به پیشنهادِ من سمتِ غرفه ی کتابای دانشگاهی رفتیم.
برای پنهان کردن ذوق و هیجانی که از سورپرایز کردن امیر داشتم دستمو توی هم قلاب کردم و پرت گفتم: چقدر امروز گرمه
با لهجه ی بندری که از خودم یاد گرفته بود گفت: دُخت بَندِر به ای هوا بِگد گرمِن، یعنی هوا جهنَمِن
romangram.com | @romangram_com