#نقطه_سر_خط_پارت_20
دستمو به بندِ کیفم چفت کردم و با صدایی که سعی می کردم از زور حرص نلرزه گفتم: روز خوش آقای دکتر.
بی توجه به صدای پوز خندش به همراهِ روزِ شما هم خوشی که از پشت سر شنیدم، درو باز کردم و با نفس عمیقی سعی کردم به اعصابی که از شدت تشنج احتمال می دادم هر کاری می تونه بکنه رو آروم کنم
صدای سلامِ دکتر مرادی با بسته شدنِ در همزمان شد. گیج و عصبی به چهره ی همیشه آرومش خیره شدم و با صدایی که خودم به زور میشنیدم جوابشو دادم
-- اتفاقی افتاده؟
با گفتن نه از در فاصله گرفتم
-- خیلی سربه سرش نذار و انگشت اشارشو کنار شیشقه اش چرخوند با خنده و صدای آرومی گفت: یکم قاطی داره
پر حرص خندیدم و ادامه داد: راستی اسمتو توی اسامی بورسیه ها دیدم
برای لحظه ای زمانو مکان رو از دست دادم، گیج و مات پشت سر هم پرسیدم: بورسیه؟ کی؟ برای کجا؟
با خنده به سمتِ پله هایی که به طبقه ی بالا ختم می شد راه افتاد: چه خبرته دختر؟... ظاهرا دانشگاه امسال داره بچه ها رو بورس می کنه. کلا برنامه اش اینجوریه، هر 5 سال یکبار بچه ها رو بورس می کنه. برای دانشگاه UCLA ،آمریکا.
-ولی من تا بهمن مشغول به تحصیلم.
-- مدت اعتبارِ استفاده از بورس، یک ساله است. تا اون موقع درست تمومه و می تونی ازش استفاده کنی. هر چند این اتفاق خیلی کم میفته و معمولا بورسیه به بچه های فارغ التحصیل شده تعلق می گیره ولی انگار رئیس دانشگاه نتونسته تو رو ندید بگیره
با هیجان سرِ جام وایسادم و گفتم: وای ممنونم استاد خیلی خوشحالم کردین.
-- فعلا چیزی به کسی نگو. قراره اسما رو تو سایت بزنن و با وقت بخیری ازم دور شد.
نگامو از پله ها گرفتمو به راهرویی که دفتر دکتر مهرانفر توش بود دادم. با یادآوری مهرانفر و حرفاش همه ی خوشحالی و لبخندی که روی لبم بود ماسید. قرارداد تحقیقی که یک سالو نیم طول می کشید درست مثل پتکی بود که به مدت اعتبارِیک ساله ی بورسیه ام داشت می خورد.
لعنتِ خدا به تو مهرانفر. گفته بود ساده ازت نمی گذرم. حتما می دونست که اسمم تو لیست بچه های بورس شده است.
romangram.com | @romangram_com