#نقطه_سر_خط_پارت_10

در حالیکه با خنده از در فاصله می گرفتم گفتم: ببند اون حلقتو، اندازه چاه توالت باز کردی! کسی تو دشووری که حرف نمی زنه

با شنیدنِ صدای چرخیدنِ قفلِ در به سمت اتاق دویدم و درو محکم پشت سرم بستم

صداشو از پشتِ در میشنیدم که با تشر و خنده می گفت: ماری درو باز کن تا حرومت نکردم

-اُه مای گاد... ترسیدم

- خیلی خب، نترس کاریت ندارم. حالا درو باز کن

از شوخی خنده دار و مسخره اش به خنده افتادم: بوگو جون خودت؟

- جون خودت

- کزافد بوگو جونِ الی

- بی شرف درو باز کن تا نکشتمت

با خنده از در فاصله گرفتمو حینی که رو تخت می نشستم الی و راحیل همزمان وارد شدن . خم شدم و جورابامو در آوردم و با چشم دنبال پلاستیک مخصوص جورابم، که زیر تخت گذاشته بودم، می گشتم

راحیل: شام نداریم

نگامو از زیر تخت گرفتم و به هیکل تُپُل الهام که رو تختش نشسته بود دادم: الهامِ خر

الهام: به من چی... خب باید می رفتم دسشویی کارم واجب بود

راحیل در حالیکه داشت با دو دستش پیشونیشو ماساژ می داد گفت: می مردی موقعی که می خواستی بری یه چیزی بگی؟ کل آشپزخونه رو دود گرفته.

-این پلاستیک جوراب منو کسی ندیده

راحیل: اوووف چقد تو وسواسی مریم. گلوله اش کن بنداز زیر تخت دیگه


romangram.com | @romangram_com