#نگهبان_آتش_پارت_88

با حرص دستشو پس زدم که دوباره دستم رو گرفت

-داری چیکار میکنی؟ ولم کن..

-گفتم که نمیشه دستور اینه..

زورم بهش نمیرسید.. کیف دستیم رو زمین افتاد..

-ولم کن.. ولم کن لعنت به.. به..

چشمام پر اشک شد.. ای خدا اینجا چه جهنمیه؟

-باشه نمیرم..

و پرغیض دستم رو رها کردم

-لعنتیا

کیفم رو برداشتم و بادو خودم رو به عمارت رسوندم و بی توجه به شکوه وارد اتاقم شدم.. کیف و پالتوم رو روی زمین پرت کردم و خودم رو روی تخت انداختم و بلند زدم زیر گریه.. مدام به بالش مشت میزدم.. کسی در زد توهمون حال گفتم:

-ولم کنید میخوام تنها باشم

و با خودم تکرار کردم

-کاش نیومده بودم کاش... دلم ..

باصدای گوشیم سکوت کردم.. از تخت پایین رفتم موهای بهم ریخته م رو کنار زدم.. کیفم کنار در روی زمین بود برش داشتم و با دیدن پیش شماره نروژ بین بغض خندیدم نزدیک پنجره ایستادم بازش کردم دکمه تماس رو لمس کردم صداش که توگوشم پیچید بغضم ترکید.. انگلیسی حرف میزد:

-سلام پرنسسم..

وقتی متوجه گریه م شد.. لحنش نگران شد

-عزیزم چی شده؟

توان حرف زدن نداشتم

-به من بگو بذار بشنوم آوای صدات رو


romangram.com | @romangram_com