#نگهبان_آتش_پارت_114
-چشم
وبه طرف در رفت..
-اما کاش به پیشنهادشون فکر میکردین
-من هرگز به پیشنهاد کسی که هنوز نمیدونه به کی باید چه پیشنهادی بده فکر نمیکنم.. دیگه برو..
حرفی نزد و از اتاق خارج شد.. پوف کشیدم.. تلفن رو برداشتم و آبدارخونه رو گرفتم:
-جونم آقا..
-یونس بیا اتاقم
-چشم رو سرم
تلفن رو روی دستگاه گذاشتم دستم رو پشت سرم قلاب کردم و سرم رو بهش تکیه دادم.. چشم بستم.. سرم و معدم درد داشت..
طولی نکشید که در با تقه ای باز شد..
-سلام آقا..
نفسم رو شل بیرون فرستادم.. تکیم رو از دستم گرفتم نگاه پر سوالش رو به خودم دیدم و سر تکون دادم:
-جیزی شده یونس؟
دستپاچه گفت:
-نه نه فقط، فقط...
یه قدم به داخل برداشت
-شمارو اینقدر خسته دیدم نگران شدم
پوف کشیدم:
-گفتین کارم دارین
romangram.com | @romangram_com