#نگهبان_آتش_پارت_110
هنوز دستم رو برنداشته بودم.. خواست باز شماره بگیره متوجه من شد بالاخره.. چنان تند از صندلی بلند شد که به دیوار برخورد کرد..
-ش ش شمایین؟
صورتش از ترس مثل گچ شده بود.. این دختر دیگه قابل تحمل نبود.. شال قرمزش رو جلو کشید.. فکم منقبض بود
-به چه حقی تلفن شرکت رو مشغول نگه میداری؟
لبش میلرزید..
-....
گردن کج کردم..
-جوابی نشنیدم..
-ب ببخشید من م من
باکف دست چپ ضربه ای به میز کوبیدم که توجاش پرید و هین کشید..
-پس گفتی ببخشم؟
شرمنده سر پایین انداخت.. باز و بسته شدن در اتاقی رو با فاصله ی کمی شنیدم:
-به به جناب مهندس..
این صدای صابری بود که بهمون نزدیک شد..
بدون اینکه چشم از پاکمهر بردارم به نشانه ی سکوت دست بالا آوردم و صابری متعجب گفت:
-چیزی شده؟
ومن نگاه ملتمسانه ی پاکمهر رو به صابری دیدم
-این بار دیگه نمیگذرم خانوم..
دست به التماس برداشت و من چشمم به پرونده ی باز مقابلش افتاد.. پرونده ای که بیش از دو هفته پیش قرار بود تحویل بده.. بلندش کردم و با دیدن نیمه کاره بودنش لبم کج شد و چشم بالا کشیدم:
romangram.com | @romangram_com