#ننه_سرما_پارت_56

-چرا!

-اینجا زمستون آ شاید تا زانو برف رو زمین می شینه!دهکده انقدر قشنگ می شه که آدم دلش می خواد فقط یه جا بشینه و منظره رو تماشا کنه!

-مدرسه چی؟زمستون چه جوری می رن مدرسه؟

-نزدیک اینجاس!یه مینی بوس خریدن که صبح به صبح بچه ها رو سوار می کنه و می رسونه مدرسه!بعدشم بر می گرده و دوباره موقع تعطیل شدن برشون می گردونه!

-چه جالب!

-روزای تعطیلم همه می آن بیرون و برف باز می کنن!اون دیگه واقعا تماشاییه!

-شما زمستونم اینجا اومدین؟

-چند بار.من کلا هر وقت از شهر خسته می شم به اینجا پناه می برم.می دونین؟منم اینجا سهم دارم!

-جدی؟

-یکی از این باغ آ مال منه!البته توش الان یه اتاق بیشتر نیست!خیال دارم بسازمش!البته تنهایی نه!

«بازم منظورش رو گرفتم!»

-خیلی مونده برسیم؟

-نه،اونجاس!صداش رو نمی شنوین؟

«از همونجا صدای آب می اومد.کمی که نزدیک تر شدیم بیشتر شد و یه خرده بعد رسیدیم بهش!تقریبا داخل ده بود.از یه جای به ارتفاع دو متر دو متر و نیم،آب می ریخت پایین و یه حوضچه ی قشنگ درست کرده بود که اطرافش سبزه و علف و بوته های کوچیک بود.چند تا چراغم این طرف و اون طرف گذاشته بودن که اونجا رو روشن می کرد!انگار گاهی شبا می اومدن اینجا.خلاصه اینجام خیلی قشنگ بود!»

-صدای چیه؟

-قورباغه هان!با همدیگه گروه کر تشکیل دادن!

-قشنگ می خونن!

-قورباغه ها؟

-آره؟

-خب شاید در این مکان و این نوع هم آوازی قشنگ باشه و گرنه صدای قورباغه رو تو شهر نمیشه تحمل کرد!

-منظور منم همینجا بود.

«دوتایی خندیدیم!»

-این همون قناتی یه که دهکده رو مشروب می کنه!داستانش رو می دونین؟

-هورا برام گفت!

-مایه ی حیات دهکده ست!شروع کارم از همین بوده!

-چه بوی خوبی م اینجا می آد!

-بوی آبه!با عطر سبزه ها قاطی شده!آب وقتی از یه ارتفاع می ریزه پایین،همه جا رو با طراوت می کنه!

«یه مرتبه احساس گرسنگی کردم و خندیدم!»

-به چی می خندین؟

-به خودم!

-چرا؟

-اشتباه کردم و فکر کردم تهرانم و شام نخوردم!

-گرسنه تون شده؟

-یه کم!

-خب الان می ریم خونه براتون یه چیزی درست می کنم!

-نه!نه!درست نیست!

-چرا؟

-احتمالا الان تو خونه چیزی حاضر نیست!در ضمن شاید هورا اینا خوابیده باشن!

-خب خودم براتون یه جیزی درست می کنم!

-نه،ممنون!

-می خواین برم از درختا براتون میوه بکنم؟

-نه،مرسی!

-تو خونه شیرینی م دایم!

«یه لحظه مکث کردم و با خجالت گفتم»

-راستش خیلی هوس تخم مرغ های صبحی رو کردم!

«ساکت شد و نگاهم کرد و گفت»


romangram.com | @romangram_com