#ننه_سرما_پارت_42
_پایین،درست جلوی خونه تون!
_پس من الآن می آم.
_می خواین بیام بالا چمدون تون رو بیارم؟
_نه ،مرسی. سنگین نیست.الآن می آم.
_منتظرم.
«تلفن رو قطع کردم و خونه رو چک کردم و اومدم بیرون و رفتم پایین که دیدم پویا با یه مرد دیگه کنار یه ماشین شیک ایستاده و دارن حرف می زنن! تا منو دیدن دو تایی اومدن جلو و هر دو سلام کردن و هر کدوم می خواستن زودتر چمدون رو از من بگیرن که پویا موفق شد و همونجور
که چمدون تو دستش بود ،رفت طرف ماشین و در عقب رو برام باز کرد و گفت»
_بفرمایین خواهش می کتم.
«با سر تشکر کردم و سوار شدم که به اون مَرده گفت»
_بشین جواد آقا.
«جواد آقام یه لحظه مکث کرد و بعد گفت»
_آقا اجازه بدین اینجا رو دیگه من در خدمت تون باشم!
_من دوست ندارم یکی دیگه برام رانندگی کنه ! بشین دیر شد!
« جواد آقا همونطور که سوار می شد خندید و گفت»
_آقا پویا ما رو همیشه شرمنده می کنن! خانم ببخشین پشتم به شماس!
_خواهش میکنم! بفرمایین!
_با اجازه! ببخشین!
_راحت باشین!
«جواد آقام که مشخص شد راننده ی پویا ایناس سوار شد و پویام نشست و ماشین رو روشن کرد و با سرعت راه افتاد که جواد آقا گفت»
_یا قمر بنی هاشم!
«پویام خندید و گفت»
_نترس جواد آقا! من تو این همه مدت رانندگی ،دو تا ماشین بیشتر چپ نکردم !
«بعد سر خیابون با سرعت پیچید که جواد آقا دوباره ترس گفت»
_یا جده ی سادات!
« منم ترسیده بودم اما در ضمن خوشمم می اومد که اینطوری تند رانندگی می کرد! یه خرده که گذشت جواد آقا که با دو تا دستاش محکم دستگیره ی بغل ماشین رو گرفته بود ،یواش به پویا گفت»
_آقا پویا یادتون رفت آقا چه سفارشی بهتون کردن؟
« پویا یه لبخندی زد و سرعت رو کم کرد و گفت»
_چشم جواد آقا.اینطوری خوبه؟
_پیرشین ایشااله! آره.همینجوری خوبه! آدم یه خرده دیرتر می رسه اما حتما می رسه! اونجوری خدانکرده یه اتفاق برای آدم می افته!
«تقریبا بیست دقیقه ی بعد رسیدیم ترمینال و پیاده شدیم.پویا یه کوله بیشتر نداشت که من ازش گرفتم و اونم چمدون منو برداشت و از جواد آقا خداحافظی کردیم و رفتیم که بلیت بگیریم.هوا هنوز تاریک بود و خنک.پویا دو تا بلیت گرفت و رفتیم طرف اتوبوس و چمدون رو گذاشتیم تو قسمت بار و خودمون سوار شدیم .وقتی نشستیم بهش گفتم»
_من هنوز اسم خواهرتون رو نمی دونم.
_هورا.
_چه اسم قشنگی!
_مرسی.
_اسم دخترشون چیه؟
_بهار
_اونم قشنگه! گفتین چند سالشه؟
_یه سال و نیم،دو سال.
_چه ناز!
_جاتون راحته؟
_آره،مرسی.
_زود می رسیم.
_پدر و مادرتونم می آن دِه؟
_هر دو سه ماه یه دفعه.
_خواهرتون نمی آد تهران؟
_نه،یعنی خیلی کم.اونم مجبوری ! از شهر خوشش نمی آد! می گه اعصابم خراب می شه! دود و شلوغی و آلودگی!
romangram.com | @romangram_com