#ننه_سرما_پارت_129
چاله نیست!
یه قبره!
گود و عمیق و سیاه!
می ترسم!
می رم عقب!
دنبال پویا می گردم!
نیست!
مادرش در حالی که سینی چایی دستشه میاد جلوم!
بهم اشاره می کنه!
قبر رو نشون می ده!
با ترس می رم جلوتر!
آروم سرم رو دولا می کنم!
پویا تو قبر خوابیده و داره می خنده!
چشمامو می بندم و جیغ می کشم!
یک دقیقه، دو دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت!
حالا چشمامو باز می کنم!
ژیلا دستم رو گرفته!
داره با خودش می بره!
سعید به طرفم داره می آد!
اون دوتا هم دارن با هم حرف می زنن و پشت سرمون می آن!
سوار ماشین می شیم!
من و ژیلا و سعید!
سعید داره کجا می آد!
حرکت می کنیم!
داریم کجا می ریم؟!
چرا من همش تو ماشین ام؟!
سعید پیاده می شه!
من و ژیلا با هم می مونیم!..............................
همه این افکار تو یه لحظه از تو مغزم رد می شن! مثل یه فیلم اما خیلی سریع! و من فقط یه قسمت هایی اش رو می بینم!
از جام بلند می شم. خونه خیلی سرده. کمی هم گرسنه ام شده اما اشتها ندارم.
رفتم رو تختم دراز کشیدم. نمی دونستم چطوری باید دقایق رو سر کرد!
مثل گذشته؟!
در گذشته چطور وقت رو می گذروندم؟!
گند و مزخرف! مثل الان!
نه! مثل الان نه! الان خیلی گندتره!
وقتی تو بیمارستان از خواب بیدار شدم، ژیلا و هورا بالای سرم بودن!
هر دو غمگین! خودم از اونا بدتر!
تازه یادم افتاد که چی شده! انگار سه چهار ساعتی خوابیده بودم!
مثل برق از جام پریدم و گفتم کجاست؟!
هورا زد زیر گریه! بلند داد کشیدم و دوباره پرسیدم کجاست؟!
بردنم تو سی سی یو یا ای سی یو یا هر دوش!
روی یکی از تخت ها یه جیزی خوابیده بود!
یه چیزی که بهم گفتن پویاس!
یه چیز باند پیچی شده!
باور نمی کردم که اون پویا باشه اما بود!
یه چیزی باقیمانده از پویا!
romangram.com | @romangram_com