#مردی_که_میشناسم_پارت_177
روی صندلی جلوی کامپیوتر نشست و نوشت: نمره هام بد شده بابام دعوام کرد.
نریمان خیلی سریع پاسخ داد: اینقدر بده؟
-:افتضاح. من همیشه بچه درس خونی بودم.
نریمان با شکلک خنده نوشت: عاشق شدی.
لبخند عمیقی زد و نوشت: عاشق شدن باعث میشه نمره هات خراب بشه؟
پاسخی نداد و نریمان نوشت: عیب نداره اینم میگذره. خیلی عجله نکن... بزودی همه چی درست میشه.
با غم پلک زد: طاهر گوشیش و خاموش کرده. فقط به بابام زنگ میزنه. باهام حرف نمیزنه... چی قراره درست بشه؟ همه بهم میگن ازش دور بشم. خاله لاله میگه تو نمیتونی براش عشق باشی. میگه اون به چشم یه بچه میبینتت...
نریمان نوشت: میتونی بیای همدیگر و ببینیم.
-:بخاطر نمره هام بابام گفته بیرون رفتن ممنوع...
نریمان نوشت: حیف شد. میومدی می تونستیم یکم در مورد طاهر حرف بزنیم.
کمی فکر کرد. از جا بلند شد. باید میرفت. باید میرفت تا با نریمان در مورد طاهر صحبت کند. باید به سراغ پدرش می رفت. پیام فرستاد: بزار ببینم چیکار میکنم.
با عجله به سمت اتاق وَلی به راه افتاد و چند ضربه به در زد. صدای بله کشدار وَلی اجازه ی ورود داد. در چهارچوب در ایستاد و گفت: بابا میشه با دوستام برم بیرون؟
وَلی اخم هایش را در هم کشید و گفت: الان بهت چی گفتم؟
مستانه لب ورچید: بابا خواهش میکنم. قول میدم دیگه خوب درس بخونم.
وَلی با تردید نگاهش کرد. نمیخواست به این سادگی کوتاه بیاید اما مستانه جلو رفت و دست دور گردنش انداخت. صورتش را بوسه باران کرد: بابایی تو رو خدا... قول میدم. قول میدم درس بخونم.
وَلی دستانش را گرفت و سعی کرد آرامش کند: خیلی خب بسه بسه... تف بارونم کردی.
-:بابایی بزار دیگه. دختر خوبیم. باور کن خوب درس میخونم درست بشه.
وَلی نگاهش کرد و با جدیت گفت: قول دادیا...
مستانه بالا پرید و گونه اش را بوسید: قول قول.
وَلی سر کج کرد: برو...
هیجان زده به سمت در راه افتاد که وَلی گفت: با کدوم دوستت میری؟
romangram.com | @romangram_com