#مردی_که_میشناسم_پارت_171
مکث کرد. طولانی... با شانه های افتاده به طور ناگهانی به سمت لاله برگشت: با من ازدواج میکنی؟
زمان برد تا ابروان خوش فرم لاله بالا کشیده شد. چند لحظه دیگر وقت تلف کرد و بالاخره به خنده افتاد و بین خنده اش بریده بریده زمزمه کرد: شوخی خوبی نبود.
پلک زد: کاملا جدی ام...
چند لحظه طول کشید تا لاله دوباره به حالت قبل صاف ایستاد و گفت: مطمئنم خودتم خوب میدونی که من و دوست نداری...
-:مگه نگران مستانه نیستی؟ این بهترین راهه.
-:که بدونم دختر خواهرم به شوهرم چشم داره؟
-:تنها کسی که میتونه باعث بشه مستانه فکر من و از سرش بندازه تویی...
لاله زبانش را بیرون کشید و روی لب پایینی اش به حرکت در آورد. کمی مکث کرد و با نیم لبخندی که روی صورتش کاشته بود گفت: اولین باری که به عنوان یه مرد دیدمت میدونی کی بود؟
باران سمت بارشش را عوض کرده و اینبار آنها را هدف قرار داده بود. قدمی به عقب برداشت تا بیشتر زیر تیرک مغازه قرار بگیرد و در همان حال بازوی لاله را هم گرفت و به کنار خود کشید و گفت: کِی؟
-:وقتی مستانه به دنیا اومد.
چشمان طاهر گرد شد. انتظار این یکی را نداشت.
لاله شانه بالا کشید: وقتی رسیدم مستانه تو بغلت بود و سرت و چسبونده بودی به پیشونیش... به روش میخندیدی... اون موقع فکر کردم چقدر پدر خوبی میشی.
لبخندی روی لبهای طاهر نشست. از تصور مستانه ای که روزی در آغوشش بود. اما با یادآوری دیروز که مستانه خود را در آغوش کشیده بود نفسش را فوت کرد.
-:اون روز فکر کردم اگه همسرم تو باشی بچه هام میتونن خوش بخت ترین بچه های روی زمین باشن. اما چند روز طول نکشید که دیدم...
طاهر حواسش را جمع کرد و پرسید: چی دیدی؟
-:نگاهت به ویدا رو... لبخندای یواشکیتونو... پچ پچ کردناتونو... اون موقع بود که قصر آرزوهایی که برای خودم ساخته بودم فرو ریخت. اون موقع بود که از اون بلندی افتادم پایین...
آهسته گفت: نمیدونستم.
-:نگفتم که بدونی... گفتم که بگم... من یبار قصر آرزوهام و به امید تو ساختم و به ویدا باختمت... اینبار هم همون کار و نمیکنم که به خواهر زاده ی خودم ببازمش. هم من میدونم هم وَلی و هرکس دیگه ای که مستانه چقدر برای تو ارزشمنده. مستانه اگه فراموشت کنه تویی که فراموشش نمیکنی.
-:مستانه جای بچه ی منه...
-:تو مستانه رو رد میکنی چون دختر وَلیه... وگرنه اون عشقی که تو از بچگی بهش داشتی عشق پدر و فرزندی نیست.
ابروانش را در هم کشید: داری بزرگش میکنی. توقع داری با یه بچه چیکار کنم؟
romangram.com | @romangram_com