#خشم_و_سکوت_پارت_80

- از ناهار عالی و کمکی که تو خرید لباسم کردی ، خیلی ممنونم . مطمئنم همه ی دوستام حسودیشون می شه . ولی یکی از اونا حتما” خیلی خوشش می یاد .

- تو توی آتن خیلی دوست داری ؟

راننده در تاکسی را باز کرد و تارا سوار شد .

- آره خیلی … ولی به لئون نگو . اون هنوز عقیده داره که یه دختر نباید با دوستاش بیرون بره و باید طوری به همسری شوهرش درآد که قبل از اون آفتاب مهتاب روشو ندیده باشه ، اگه لئون نصف کارایی که من می کنم رو بفهمه ، شوک بزرگی بهش وارد می شه ولی من زرنگ تر از این حرفام . خداحافظ ، کریسمس می بینمت .

لئون در اسکله بود ، او با تحسین به موهای تارا نگاه کرد و چیزی از سر تایید گفت .

تارا وقتی سوار کشتی می شدند گفت :

- من اندرولا رو دیدم ، اون چون امروز درس نداشت اومده بود بیرون خرید کنه .

لئون با لحن تندی گفت :

- درس نداشته ! فکر کنم از زیر درساش در رفته .

- اوه ، نه ! من مطمئنم که اون اینکارو نکرده .

تارا مطمئن بود که اگر اندرولا از درس هایش فرار کرده بود ، از تارا می خواست که درباره ی ملاقاتشان به لئون چیزی نگوید .

لئون یک ابرویش را بالا انداخت و گفت :

- این کارو نکرده ؟ تو اندرولا رو نمی شناسی ، اون فکر می کنه منم نمی شناسمش .

لئون در ادامه با صدایی که ته رنگی از مزاح داشت ، اضافه کرد :

- مشکلی که من با این دو تا بچه دارم اینه که اونا عقل و شعور بقیه مردم رو دست کم می گیرن .

بنابراین لئون گول اندرولا را نخورده بود ، ولی تارا مطمئن بود که او راجع به دوست های اندرولا چیزی نمی دانست .

کشتی داشت اسکله را ترک می کرد و تارا و لئون کنار نرده ایستاده بودند . روز آفتابی زیبایی بود با دریایی صاف و بی موج به آرامی برکه . لئون در حال پاسخ دادن به مردی که کنار تارا ایستاده بود و به یونانی سوالی از او کرده بود ، که دستش را به آرامی پشت تارا قرار داد . وقتی دست لئون با تارا تماس پیدا کرد حتی با این که تارا می دانست این حرکتی غیر ارادی از جانب لئون بوده ، تمام وجودش به لرزه درآمد و وقتی دستش را عقب کشید ، تارا احساس کرد اصلا” دلش نمی خواهد او دستش را عقب بکشد . ولی وقتی رویش را به طرف او برگرداند لئون با مهربانی تبسمی به او کرد و تارا بسیار احساس خوشبختی کرد و همه چیز را فراموش کرد به جز روز دل انگیز و زیبایی که سپری کرده بود و گذشته از همه ی این ها این که پی برده بود لئون آن چنان آدم مستبد و خودرایی که او فکر می کرده ، نیست . چون او کاملا” حق داشت پول پل را تا بیست و پنج سالگی نگه دارد .

***

شام آن شب با حضور دو زوجی که در ویلاهای سفید درخشان روی تپه های بالای لنگرگاه زندگی می کردند و سال ها بود که با لئون دوست بودند ، شادی آن روز را کامل کرد . هر دو مرد و زن یکی از آنها یونانی بودند و زن دیگر به نام گریس ، انگلیسی بود . او با تاکیس یک سال پیش ازدواج کرده بود ، آن ها وقتی گریس برای گذراندن تعطیلات به پروس آمده بود با هم آشنا شده بودند .

گریس و تارا کمی آن طرف تر از بقیه روی کاناپه نشسته بودند که گریس گفت :

- ما هیچ وقت فکر نمی کردیم لئون با یه دختر انگلیسی ازدواج کنه . احتمالا” می دونی که دو تا از پسر عموهای اون تجربه های تلخی داشتن .


romangram.com | @romangram_com