#خشم_و_سکوت_پارت_79

- آره .

تارا لحظه ای مردد ماند و بعد گفت :

- پل … ماهیانه ی اونم به زیادیه مال تو؟

- اون بیشتر از این می گیره و این اصلا” عادلانه نیست ! لئون می گه به خاطر این که اون تو یه کشور دیگه ست . ولی من می گم به خاطر اینه که اون مرده ! این جا رفتاری که با مردا می شه با اون چه با زنا می شه خیلی فرق می کنه .

تارا با خنده گفت :

- اما این درباره ی تو یکی که صدق نمی کنه . چون تو خیلی با دختر بچه های مطیع روستایی فرق می کنی .

اندرولا در تصدیق حرف تارا گفت:

- من خیلی خوش شانس بودم که اونجاها دنیا نیومدم ، اون دختر بچه هایی که گفتی زندگی خیلی وحشتناکی دارن با ازدواجای زود ، بچه داری ، کار ، پیری زودرس … اصلا” مثه کشور تو نیست ، تارا .

اندرولا بلوز خوشگلی برداشت که بر سر آستین هایش کار دست شده بود و آن را بالا گرفت که تارا ببیند . برچسب قیمت هنوز روی آن بود و تارا به طور غیر ارادی از تعجب فریادی کشید . اندرولا خندید و لحظه ای بعد مقدار مبلغ ماهیانه اش را به تارا گفت .

- پل … تقریبا” دو برابر اینو می گیره . حالا تو فکر می کنی این عادلانه ست ؟

تارا زیر لب گفت :

- تو این همه می گیری ؟ و پل حتی بیشتر از تو می گیره ؟

اندرولا با بی خیالی شانه هایش را بالا انداخت .

- پل باید به تو گفته باشه که ما خیلی ثروتمندیم … یا شاید لئون گفته باشه … نه نه او که نمی تونه گفته باشه چون اون تا اونجایی که بتونه سعی می کنه حرف پولو به میون نکشه .

- به نظر می رسه پل مثه تو نمی تونه خودش رو با ماهیانه اش اداره کنه .

- اون بتونه خودشو اونم خوب اداره کنه !

اندرولا حرفش را قطع کرد و به شیشه بین مسافر و راننده زد تا به راننده اشاره کند که او باید به چپ می پیچید .

- بی کفایت تر از پل تو خرج کردن وجود نداره ، اون همیشه مقروضه . من نمی تونم بفهمم و اگه بپرسم هم نمی گه که با پولش چیکار می کنه . هفته پیش یه نامه به من نوشته بود که دو هزار دراخما ازم قرض بگیره ، ولی من یک دراخما هم بهش ندادم ! … چون خوب می دونم که اون هیچ وقت پولم رو پس نمی ده .



راننده ی تاکسی که حالا از سرعتش کاسته بود به مسیری رفت که اندرولا به او گفته بود . تارا در جمع کردن بسته های اندرولا به او کمک کرد و بعد پول راننده را از پولی که از شوهرش گرفته بود ، داد . او نمی توانست از احساس انزجارش در مورد پولی که برای پل فرستاده بود خودداری کند ، چطور او توانسته بود در مورد لئون تا این حد بی انصاف باشد و چنین قضاوت کند ! او حتما” وقتی از واگذار کردن ارثیه پل به خودش امتناع می کرد ، می دانست چه می کند و پدر پل باید با علم به این که لئون هیچ گاه او را مایوس نخواهد کرد ، سرپرستی تام الاختیار ارثیه پل را به او واگذار کرده باشد . تارا به این فکر می کرد که چه طور تمام گفته های پل را باور کرده بود و برادر مستبد او را حتی بدون آن که دیده باشد ، مقصر دانسته بود . او خودش را وقف نقشه پل کرده و در این مخمصه افتاده بود ! همه ماجرایی که پل تعریف کرده بود دروغ بود ، دروغ هایی که تارا را به این نقطه از زندگیش کشاند که تمام آن چه در انتظارش بود یک ازدواج نافرجام بود . او می توانست پسره را با طیب خاطر خفه کند .

تارا کنار تاکسی که او را می خواست به لنگرگاه ببرد ، ایستاده بود که اندرولا گفت :


romangram.com | @romangram_com