#خیانتکار_عاشق_پارت_94

_بفرما اینه نتیجش؛ نزدیک بود جوون مرگم کنه.

خندید و سرش رو گذاشت رو پام.

انگشتم رو بین موهای خوش حالتش فرو کردم

_رویا؟

_بله؟

لبخند کمرنگی زد و گفت:

_یادته سوزن گذاشتی زیر صندلی استاد مظفری؟

از یادآوری داده مظفری و فحشاش نیشم باز شد

_آره از یک امتحان اساسی که هیچکس نخونده بود، نجاتتون دادم

پوزخندی زد و گفت:

_آره؛ آخرم هممون رو یک ساعت تو سالن تمرین سر و ته کردن

به سقف خیره شدم و گفتم:

_اون روزی رو که با سارا از آبدارخونه خوراکی کش رفتیم بعد ترنم لومون داد...

_آره توم نامردی نکردی و با هک کردن سیستم و ماموریت هاش اسمش رو جزءبچه های به درد نخور گذاشتی و اخراج!

حق به جانب گفتم:

_حقش بود من هنوزم جای شلاقای اون شب دردم می کنه، نه خودت بگو مگه گوسفند بودیم که به ما روزی سه وعده اسفناج و سبزی می دادن همراه با سیب زمینی؟

_ مقاوم کردنمون خیلی کار ساز بودن.

تره ای از موهاش و دورانگشتش پیچوند.

لعیا واقعا خوشگل بود.

برای همین پای ثابت ماموریت های خطرناک بود.

از همه مون خوشگل تر، آروم و متین بود و در کارش ماهر و جدی!

_تو که هر چیزی رو مایه ی پیشرفت و ترقی می دونی.

_پس تو چرا علیه همه چیز جبهه می گیری؟!

حرفی نزدم.

بلند شد، روبروم نشست و تو همون حالت پرسید:


romangram.com | @romangram_com