#خیانتکار_عاشق_پارت_52

چند تا از بچه ها با آراد رفتن و کامیار من و سارا و اسما رو رسوند خونه و شب رو هم پیشمون موند.

***

پام پیچید لای انبوه لباس و وسیله و با مخ رفتم تو زمین...

آه از نهادم خارج شد!

تو این مدت دهنم سرویس شد، انقدر که خوردم تو در و دیوار!

جدیدا دست و پا چلفتی شدم.

رو کردم سمت لباس ها و با حرص گفتم:

_الان من بخورم زمین افلیج شم، چی بهتون می رسه

که انقدر تو دست و پائین؟

سری به تاسف برای خودم تکون دادم

خونم رو از بقیه ی گروه جدا کرده بودم و الان ساکن یک آپارتمان بودم که آراد برام کرایه کرده بود.

هنوز وسیله های اندکم رو مرتب نکرده بودم و خونه نامرتب بود.

عادت به کار خونه نداشتم چون همیشه با سارا زندگی می کردم و اون بخاطر وسواسش هم که شده خراب کاریا و شلختگیام و سروسامون می داد.

با شنیدن صدای زنگ گوشیم دوئیدم سمتش و برداشتمش

_الو

_خانوم سعادت؟

سعادت کیه؟

چشمام گرد شد، من آریانصبم!

با یادآوری اسم مستعاری که برای ماموریت جدیدم بهم داده بودن، صدام رو صاف کردم و گفتم:

_خودم هستم بفرمائید!

_از شرکت آریان سپهر تماس می گیرم علوی هستم

_اها بله؛ کاری داشتین؟

_بله مراحل استخدام شما تکمیل شد.

اگه هنوز هم مایل به کار هستید، فردا راس ساعت هشت صبح تشریف بیارید

آرامشم رو حفط کردم که از ذوق و ترس و هیجان زیادم جیغ نکشم


romangram.com | @romangram_com