#خیانتکار_عاشق_پارت_19

اسما نگاه مسخره ای به لباسه سنتی گشاد و جلو بازش کرد و کنایه آمیز گفت:

_از جمعه بازار گرفتی؟ یا از نگرانی عملکرد ما نفهمیدی چی تنت کردی؟

نازنین از حرص جیغ کشید که اسما با لودگی خندید و ابرو بالا انداخت.

همیشه ی خدا کارش دست انداختن بود.

هر چیزی رو سوژه می کرد!

به سمت اتاق موقتم‌راه افتادم، ناگهان راه رفته رو برگشتم و رو به نگار که داشت به سمته اتاقش می رفت، پرسیدم:

_ قرص و بهش دادی؟

_آره... کمی بعدش بی هوش شد، طبیعیه؟

_آره

خواست بره که گفتم:

_بسپارش به من!

جوری گزارش میدم زیاد پاگیرت نشن، خودمم فردا میرم دنبال اون کارمند که شک کرد ببینم چیکار کرده و چی به دانیال صدر گفته حتی اگه بفهمه که مدارک و اسناد مهم املاکش دزدیده شده، به پلیس نمی گه چون همش از راه خلاف بوده.

باید شخصا پیگیری کنه؛ چون اون املاک و اسناد متعلق به کشوره و سازمان اونا رو به صاحب های اصلی شون برمی گردونه.

لبخندی زد و سرش رو تکون داد.

***

تاب و شلوارک اسپرت خاکستری و مشکی مو پوشیدم.

موهای بلندم و که خیلی وقت بود کوتاه نکرده

بودم و حسابی بلند شده بودن، رو شونه کردم و رنگ زیتونی دودی رو بهشون زدم.

کلاه و روی سرم گذاشتم،

و نشستم رو تخت.

مشغول مانیکور ناخن های بلندم شدم.

مدرک آرایشگری رو خیلی وقت پیش گرفتم.

با اینکه خیلی کم سن و سال بودم...

اما دست از بازی و تفریح و سرگرمی کشیدم

تا کار کنم.


romangram.com | @romangram_com