#خیانتکار_عاشق_پارت_16

سر راه چند تا لباس خواب و راحتی ومجلسی و... خریدم.

حداقل خوبی شغلم این بود که مجبور نبودم با فلاکت برای غذا و خونه و لباس جون بکنم؛دیگه غم سارا رو برای مانتو و لوازم آرایش و چیزای مادی نمی دیدم.

چیزی جز سختی و ناراحتی و تلخی از گذشتم به یاد ندارم.

افرادی که مثل من خونوادشون و به هر دلیلی از دست داده بودن و آماده ی مرگ بودن و بدون نقطه ضعف خدمت می کردن رو سازمان به عنوان نیروهای همیشه آماده آموزش داده بود.

البته افراد زیادی به نام سربازان گمنام امام زمان (عج) کارمی کردن ولی بخش ما تاحدی کارش از اونها خطرناک تر بود و مقر اصلیش یه جای پرت توجنگلای شمال بود.

تعدادمون زیاد نبود.

حدود صد نفر که بعضیا اتفاقاتی براشون میفتاد یا تو ماموریت ها شهید می شدن.

که در اونصورت جایگزین می شدن.

کسایی که زنده هاشون تو دنیای واقعی مرده بودن و اسم واقعیشون روی یه سنگ قبر، یه گوشه ی این کشور هک شده بود.

جاسوس های بین المللی درواقع هیچ نقطه ضعفی نداشتن چون بدون هیچ دلبستگی به افراد و چیز های فانی به کشورخدمت می کردن و تو این راه از هیچ تلاشی دریغ نمی کردند.

این بود کار من و امثال من.

شغلی که سختیش رو کسی مثل سارا نمی تونست رو شونه های ظریفش تحمل کنه.

اما من می تونم...

خیلی وقته که تونستم رو پای خودم بایستم و خودم و تنها خواهرم رو سرپا نگه دارم.

با بی خیالی ای تلقینی، آداسم رو تو دهنم چرخوندم...

و با خودم تکرار کردم: همه چیز درست می شه!

****

باحرص نگاهم رو دوختم به چشای مشکی و آرایش شدش که با مظلومیت خیره شده بودن بهم

_ آخه چرا انقدر رو اعصاب من یورتمه می ری؟

گفتم می تونی انجامش بدی!؟

شق و رق گفتی: آره حتما!

بدون این که مهلت جواب دادن بهش بدم، دوباره ادامه دادم

_ یعنی تو این یک سال جلبک پرورش می دادم نصف تو سوتی نمی داد!

بهش می گفتی خانم صدر مریضه؛ یا مسافرته؛

یا هر بهانه ای؛ یا نمی تونه حرف بزنه تو با رمز و شماره حساب رفتی، اگه عاقل بودی جایی برای شک باقی نمی گذاشتی.


romangram.com | @romangram_com