#خیانتکار_عاشق_پارت_144
بی توجه به حرفم گفت:
_غذات رو میزه، بخور!
بعدم زیر لب گفت_ایش... قیافشو!
_شبیه میمون شدم؟
با دهن کجی گفت_از اونم بدتر، یه دستی به قیافه و پشمات بکش، یه چیزیم بخور، عین مادر مرده های آفریقایی شدی!
با باسنم زدم بهش و از کنار یخچال شوتش کردم، اونور.
دره یخچال و باز کردم و آب و با بطری سر کشیدم
دختره ی بی فرهنگ نمی گه من همیشه با این آب می خورم، دهنیش کرد.
دستشو رو سرش گذاشت و گفت_شخصا برای روانی کردن من زیادی!
صندلی رو کشیدم و پشت میز غذاخوری نشستم… بی توجه به این که چقدر از کباب بدم میاد شروع به خوردن کردم.
اسما هم صندلی جلومو کشید و پشت میز نشست.
آخرین تیکه رو خوردم و سرم و بالا آوردم...
همچنان بهم چشم دوخته بود، نگاهم رو که دید با نیش باز گفت:
_دست پخت و داشتی؟
خونسرد گفتم:
_مزه سگ می داد.
با لبخند شومی بلند شدم تا برگردم اتاقم...
از کنارش که رد شدم، چنان لگدی پروند که کمرم نصف شد.
با حرص گفتم:
_چرا لگد می پرونی گاومیشه آمازونی...؟
با حرص کمرمو مالیدم و ادامه دادم_این پای هرزت رو باید یه جا ببندم.
جیغ بلندی زد که حوله ی زیر پامو برداشتم، پرت کردم سمتش و با لحن تهدیدآمیزی گفتم:
_اسما اگه خفه نشی با همین حوله دارت می زنم.
سارا وارد آشپزخونه شد و مستقیم رفت حوله رو از روی شونه اسما برداشت.
_مگه مال عمته که کثیفش می کنی؟
romangram.com | @romangram_com