#خیانتکار_عاشق_پارت_142

و حرفت چیز دیگری بود ورنه مرا نمی راندی

آی هم پای قدم های بارانی!

پائیز رفت.

تو می دانی...؟

دلم مرد!

تو فهمیدی...؟!

نه، من اون موقع نفهمیدم.

حتی به خاطر عذاب وجدانم، هم عذاب وجدان داشتم!

این یه حقیقت بود که رامتین خلافکار بود.

اون خاکستری نبود، سیاه بود!

سیاهی که فقط رائیکا رو دوست داشت، اما رائیکا واقعا دختر و منشی یک خلافکار نبود... اون یک پلیس وظیفه شناس بود!

رائیکا در درون من یه نقش خاکستری بود و موند، بهتر از رامتین نبود...

عاشقش کرد و بعد هم ویران!

یه دختر بی عرضه که تنها راه گرفتن اطلاعات رو بازی کردن با احساسات رامتین دونست!

اما الان رائیکا و رامتین هر دو مردن...

این شد پایان رائیکا در من!

حداقل خودم که اینطور فکر می کردم، اما باید می دونستم که آتیش این شخصیت شش و نه سال بعد به سراغم میاد.

برگردیم به رویا آریانصب کاراکتر محبوب و رنج کشیده ی من...

***

( شش ماه بعد )

در آب معدنی رو باز کردم و وارونه ریختم روش...

با کفه دستم آب رو پخش کردم و شاخه گل ها رو روش چیدم، نفس عمیقی کشیدم و زانو زدم کنارش:

لبخند تلخی زدم و لب باز کردم به گفتن چیز هایی که شنوندشون خودم و دلم بودیم.

كاش می شد آدم ها رو بدون دردکشیدن ترك كرد؛ کریستینا می گفت اگه می خوای کسی رو بکشی قلبش رو بشکن؛ هم ضربش کاری تره هم پیگرد قانونی نداره!

من دلم شکستم، اما حال دل خودمم خوب نیست.


romangram.com | @romangram_com