#خیانتکار_عاشق_پارت_115
پرستار رو به آراد کرد و گفت
_کار درستی کردین آوردینش لطفا تشریف ببرین پذیرش و این حرفا رو به تکنسین اونجا بزنین.
_ نمی شناسیدش؟
_نه...!
منتظر سوال و جواب های بی پایان پرستار نموند و از بیمارستان خارج شد.
با بی حالی ساختگی ای تو خودش پیچید.
چند تا سرفه ی بی جون کردو سرشو گرفت وجیغ خفه ای کشید.
می دونست رامتین با همه ی اخلاق و رفتار خوبی که باهاش داشت، اگه یک درصد به صداقتش شک می کرد پدرشو درمی آورد.
آرش کیانی مورد اعتماد رامتین و از افراد باتجربه ی سازمان بود و رامتین با باهوشی فهمیده بود جاسوسه
مطمئنا اگه هویت واقعی رویا رو می فهمید بلای بدتری با توجه به اعتماد و علاقش سرش می آورد.
دکتر معاینش کرد وپرسید
_ حالت خوبه؟
سرشوبه علامت نه تکون داد
_کجات درد می کنه؟
ناله ی ضعیفی کرد و جواب داد
_حالم خیلی بده شکمم و سرم خیلی درد می کنه
نفسه عمیقی کشید
به حدی طبیعی نقش بازی میکرد که واقعا حس می کرد شکم و سرش تیر می کشه_خیلی خب عزیزم تحمل کن باید آزمایش و فیزیوتراپی بدی تا ببینیم مشکلت جدی هست یا نیست. اسم خودت و همراه یکی ازنزدیکات رو بده.
نفسی تازه کرد و با زحمت ساختگی ای گفت:
_رائیکا سعادت
شماره ترکیه ی رامتین و یادش نمیومد
شماره هتل و اسم و فامیل رامتین و داد
***
رامتین با نگرانی و عصبانیت در طول و عرض هتل رژه می رفت و به در و دیوار چشم غره می رفت
نگاهه عصبی ای به ملکی انداخت و غرید
romangram.com | @romangram_com