#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_42
باران هم از اين هماهنگي زد زيرخنده وسرش وتکون داد.
_اصلاشبيه هم نيستيد.
متينا:اه اه،اون برادرتوعه اخه؟
بااخم به متينانگاه کردم که باران خنديدوگفت:اشکالي نداره،حق داره.برديا ادم بدي نيست.اونم اسير اين روستاوقوانينش شده.
متينا:يعني چي؟مگه اون خان نيست؟هرکاري بخواد که مي تونه بکنه.
خواست جواب بده که اميرسام دوباره داد زد:باران ديگه نمي يارمت.
باران:ببخشيدمن بايدبرم وگرنه ديگه نمي تونم توي روستادور بزنم وازهم نشيني باشما لذت ببرم.يه روزهم وببينيم تاهمه چي وبراتون تعريف کنم.شمارم وگرفت وباعجله ازمون خداحافظي کرد.خوشحال بودم که يه دوست ديگه پيداکردم.
برگشتيم ببينيم کي اين جوري داشت داد وفريادمي کرد،که همون پسرخنگه ي توي ويلارو ديديم.
اولين ديدارمون همون تصادف بودو دومي هم توي ويلاي بردياخان والان هم داشتم مي ديدم که داره به باران بي چاره غرمي زنه.بهش نمي خورد پسربدي باشه.
يکم ديگه مونديم وبعدش به سمت ويلاحرکت کرديم که تاهواتاريک وشب نشده برگرديم واونامتوجه غيبت مانشن.فکرکنم از وقتي اومدم روستاچندکيلويي لاغرکردم.
نه ناهار مي دادن نه شام.صبحانه روهم که زهرمون مي کردن وجديدا اونم ازليست حذف کرده بودن.
به ويلارسيديم و...
#پارت39
ازتوي باغ به سمت اتاق من حرکت کرديم و اون طنابي که با زحمات فراوان درستش کرده بودم و ازتوي باغچه ي پايين تراس اتاقم برش داشتم ودرست مثل اين اسب سوارها طناب وچند بار توي هوا چرخوندم وپرتش کردم لبه ي ديواره ي تراس.
متيناچند ضربه ي اروم به سرم زد و گفت:عقل کل اين پارچه اس حس گرفتتت اين جوري پرتش مي کني.الان چه جوري بريم بالا؟اين طناب ويکي بايد ازبالا گره بزنه.
_راست مي گيا.به اين جاش فکرنکرده بودم.حالا چي کارکنيم؟نه راه پس داريم نه راه پيش.
ناچارا وقتي ديديم کاري از دستمون برنمياد،سربه زير رفتيم جاي وروديه ويلاو چندتقه به در زدم.
خودمون واماده ي هربلاي اسموني کرده بوديم.
بازشدن درهمانا و سيلي خوردن منم همانا.
مريم خانم:دختره ي خيرسر کجارفته بودين؟حقته راهت ندم توي خونه تا درس عبرت بشه واست.
در دلم پوزخندي به اين حيله گريش زدم.نه به روزاي اول که عزيزم وگلم نقل ونبات دهنش بود؛نه به الان که اون روي ديگش ونشون داد.
ديدحرفي نمي زنيم،موهاي هردومون و ازروي شال گرفت وبه قولي پرتمون کرد داخل.
انگاراسيرگرفتن.
درست مثل اين فيلمايي شده بودکه طرف خدمت کارخونه است وبقيه بهش زور ميگن.
ازسر جام بلند شدم ومستقيم به چشماش نگاه کردم.دوباره سيلي زد.
romangram.com | @romangraam