#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_33

_تيغ مي خوام.

برديا:تيغ براي چي؟

باعصبانيت گفتم:الان وقت بي اعتمادي نيست نمي بيني وضعيتش اورژانسيه؟ازکشتن اين دختر خيري بمن نمي رسه پس نگران نباش.

متينا دوييد و رفت تا از خدمتکارها تيغ بگيره.

باسرعت رفت وباعجله برگشت.دقايق پر استرسي بود،امامن ومتينا براي همين لحظه ها اموزش ديده بوديم.

رگ عصبي باران وپيداکردم وهمون جارو که کف پاش بود و بريدم.

به محض بريدن کف پاش،لرزش بدنش متوقف شد و داد و بيداد برديا اغازشد.

ازاون طرف هم اون پسره که مي خواست مارو زير کنه باقيافه اي خوابالود وباشتاب اومد سمت ماو....



#پارت24

(متينا)

پسره باشتاب اومدسمت ماوپاش گيرکردتوي پاچه ي شلوارمامان دوزش و زرتي افتاد روي خان خانان بربري جون.

يعني اون لحظه فقط دلم مي خواست يه دوربين داشته باشم وفيلم مي گرفتم ازقيافه هاشون.

يلداکه دهنش عين غارعلي صدرچمي دونم اهواز يا همدان،بازبود.بربري جونم که اصلامعلوم نبودچه شکليه....

مي رسيم به اون يکي بلدوزر که هنوزم متوجه موقعيتش نبود.

يلدا:فکرکنم الان بايدفرار و به قرار ترجيح بديم،بدومتين.

_درد و متين،خداخفت کنه،نگومتين.

يلدا:اي باباحالا الان اون درخت بلندشه که مامي شيم کود زير پاش،توفکرتلفظ اسمتي؟بدودختر.

_عه عه،راست مي گي حالااين دفعه روبزرگواري مي کنم ومي بخشم.تکرارنشه.

يلدا:اي خدا.

تا اومديم به خودمون بجنبيم بربري جون ازپشت کوه هانمايان شد.(منظورم ازکوه هاباسن محترم اون کوره.)

يلدا:متينا اين کيه؟چرا بنفشه؟

_اوه اوه،مگه فصل بادمجون چيني تموم نشده؟

يلدا:نمي دونم والا،مثل اين که دهات اينا کلا فرق مي کنه.

اومدم حرف بزنم که يهو با داد اون بربري؛تايم اوت به خودم دادم....



#پارت25

(برديا)

ازاسترس اين که نکنه بلايي سرباران اومده باشه روي زمين کنارش نشسته بودم و مدام اسمش و زيرلب تکرار مي کردم.

بعداز بريدن کف پاش،لرزش بدنش متوقف شد اما هنوزم بي هوش بود.باعصبانيت برگشتم سمت اون دختره ي لوس شهري و گفتم:چي کارش کردي؟چرا به هوش نمياد؟

اخماش و کردتوي هم وتا اومدچيزي بگه،اميرسام باشتاب ازطبقه ي بالا اومد سمت ما و براثر خوابالودگي پاش پيچ خوردو محکم خوردبه مني که درست روبه روش ايستاده بودم.ضربه ان قدرناگهاني بودکه افتادم روي زمين.

صداي دخترا روکم وبيش مي شنيدم.حرف اخرشون که گفتن"فرار"و واضح شنيدم وباعصبانيت غيرقابل توصيفي ازجام بلندشدم،اميرسام خنگ و هولش دادم اون طرف و رفتم سمت دخترا.يه چيزايي داشتن ازبادمجون و دهات زيرلب مي گفتن.


romangram.com | @romangraam