#غرور_شیشه_ای_پارت_70

صدایی شنید . چشمانش را گشود و افشین را فرو رفته در مبل روبروی خود دید . او پا روی پا انداخته بود و در حالیکه دست را تکیه گه چانه کرده بود به او نگاه می کرد . متعجب از این که فکر می کرد در خانه تنها هست . اشک هایش را از گونه پاک کرد و لبخند زد و سرش را پایین انداخت . و به گل های قالی چشم دوخت . افشین در حالی که دستمالی به سویش می گرفت گفت :چرا این همه اظهار بدبختی می کنی؟

دستمال را از او گرفت و گفت :هیچ مسئله ای نیست .

افشین به سودابه گفت : خب نمی خواهی بگی نگو . ولی بدون کسی که مدام گریه می کنه و اظهار بدبختی می کنه حتما مشکلی در زندگی داره .

سودابه با خشم گفت :من مشکلی ندارم . حالا هم کار دارم باید برم .

-پس قبلش به یک سوال من جواب بده

-اگر در مورد من نیست بپرسید

افشین به او اشاره کرد و گفت :این طوری که نمیشه یک لحظه بنشین و اروم باش تا بپرسم

سودابه نشست . افشین گفت :نظرتون در مورد پریسا چیه ؟

-دختر خوبی به نظر میرسید ولی من احساس کردم کمی زیادی از خودش مطمئنه . ولی در کل دختر خوبی به نظر می رسید امیدوارم خوشبخت بشید

افشین اخم کوچکی کرد و گفت :چه کسی گفته من اونو پسندیدم ؟ درسته که اون دختر زیبایی بود ولی من کسی رو در نظر دارم که پریسا در برابرش صفره .

سودابه گفت :انسان باید سیرت زیبا داشته باشد.صورت زیبا رو که همه دارند

-بله شما کاملا درست می گید . ولی این فرد مورد نظر من هر دو این ها رو داره . باید اضافه کنم که سیرتش از صورتش صدها برابر زیبا تره . اما الان کسی یک خط سیاه روی قلب مهربونش کشیده و من هم سعی دارم اونو پاک کنم و قلب اون دختر رو از ان خودم کنم

romangram.com | @romangram_com