#غرور_شیشه_ای_پارت_122

سودابه گفت :نه .. بیمارستان نه . نمی خوام برم اون جا

-اخه چرا ؟؟ تو حالت خوب نیست

-نه اونا می فهمن منو کسی زده . اون وقت پلیس ها می رن و دستگیرش می کنند . اقا کامیار منو نبرین بیمارستان . می خوام برم خونه خودمون تورو خدا

کامیار متعجب از این همه گذشت . با مهربانی گفت :باشه ناراحت نباش . می بریمت خانه . اون جا خودم تحت نظر می گیرمت تا بهتر بشی

به کمک فرناز و کامیار او را به خانه بردند .

افشین پشت خانه مضطرب ایستاده بود . از این که سودابه رو همان جوری رها کرده بود عذاب وجدان داشت . صدای زنگ در حیاط او را بخود اورد . در باز شد و فرناز و کامیار را دید که سودابه را با خود می آوردند . از این که سودابه در دستان کامیار بود خون خونش را می خورد . مریم خانم دوان دوان خود را به انها رساند و با دیدن سودابه در ان وضعیت بر سرش کوبید . علی اقا را صدا زد و اون هم سودابه رو روی دست به سمت خانه برد . کامیار هم به دنبالش روان شد .فرناز زیر بازوی مریم خانم رو گرفت و به سمت خانه برد .در حین رفتن به خانه فرناز به سمت پنجره نگاه کرد و افشین را دید و از روی تاسف سری برایش تکان داد . علی اقا سودابه رو در حالی که گریه می کرد روی تخت خواباند و حال او را از کامیار جویا شد .

مریم خانم با بی تابی گفت باید ببریمش بیمارستان

-مریم خانم ما هم می خواستیم همین کارو بکنیم . ولی خودش نخواست .نترسید کامیار معاینه اش کرده جای نگرانی نیست

-بله مریم خانم معاینه اش کردم . فقط کوفتگی شدید که با استراحت برطرف میشه من هم هر روز بهش سر می زنم

علی اقا گفت :خدا خیرت بده پسرم

با خشم گفت :اگه دستم به کسی که این بلا رو سر دخترم اورده برسه می دونم چه کارش کنم

چندین روز گذشت حال جسمی سودابه بهتر شده بود اما از نظر روحی روز به روز افسرده تر می شد .

romangram.com | @romangram_com