#غرور_شیشه_ای_پارت_118

-نترس نمی میری . یعنی می خوام با دست هام جونت رو بگیرم

-اخه لعنتی . مگه من چی کار کردم؟ تو دیوونه شدی . تورو خدا نگه دار . این مسخره بازی ها رو تموم کن

-تا نرسیدیم نمی خوام صدات رو بشنوم

سودابه ترسیده بود . به همان باغی رسیدند که یک بار امده بودند .

افشین ماشین را نگه داشت و در سمت سودابه را باز کرد و دست او را محکم گرفت و او را به سمت ساختمان برد . در ان جا را باز کرد . سودابه را به داخل هل داد .سودابه وسط هال ایستاده بود که افشین به سمتش رفت . افشین پر از خشم و کینه او را زیر مشت و لگد خود گرفت . ان ویلای زیبا برای سودابه حکم شکنجه گاه را پیدا کرد . با اولین ضربه سودابه نشست . و سر خود را میان دست هایش گرفت .ولی ضربات افشین محکم تر و سنگین تر ازاین بود که سودابه بتواند در برابر ان مقاومت کند .

افشین خشمگین گفت :چرا ؟ اخه چرا این خیانت رو در حق من کردی ؟

-افشین جان . تو رو خدا نزن حداقل بذار توضیح بدم

-تو جز شرح خیانتت چیزی هم داری بگی ؟ لعنتی اگه منو نمی خواستی چرا به طرفم اومدی ؟ مگه من در حقت چه بدی کرده بودم ؟

افشین کاملا تعادل روحی خودش را از دست داده بود .کمی عقب می رفت و حرف می زد و دوباره به سمت سودابه حمله می کرد .

سودابه التماس کرد :افشین . تورو خدا نزن . بذار حرف بزنم . به خدا این طوری که تو فکر میکنی نیست . به خدا دارم از درد می میرم



-اون قدر می زنمت تا بمیری . تو خیانت کاری . و خیانت کار باید بمیره

romangram.com | @romangram_com