#غرور_شیشه_ای_پارت_117
سودابه متوجه شد که او همه چیز رو دیده . از ترس تغییر مسیر داد ولی افشین از ماشین پیاده شد و بازوی او را به چنگ گرفت و فشرد . که ناله ای سودابه به هوا برخاست . افشین بدون هیچ حرفی او را به سمت ماشین برد و سوار ماشین کرد . خود هم سوار ماشین شد .
-چرا این طوری می کنی ؟ این ادا ها چیه که از خودت در میاری؟
فریاد افشین در ماشین پیچید که گفت :خفه شو
-اخه چرا مگه من چه کار کردم ؟
افشین گفت :به من نگاه کن
سودابه تا به افشین نگاه کرد ناگهان صدای دو سیلی پی در پی فضای ماشین را پر کرد .
با نفرت گفت :بی شرم خیانت کار
سودابه جای سیلی را نگه داشت و فقط اشک ریخت . گفت :بی شرم منم یا تو که اجازه نمیدی من حرف بزنم ؟
-سودابه گفتم خفه شو . کار تو احتیاج به هیچ توضیحی نداره . چیزی رو که انسان به چشم می بینه لازم نیست توضیحی هم بشنو ه . تا دردش بیشتر بشه .
افشین با سرعت می راند
سودابه گفت :با این سرعت کجا می ری؟
romangram.com | @romangram_com