#غرور_شیشه_ای_پارت_106

-خوشحالم که جایی در قلبت داشتم.

-داشتی نه . داری

-خوشحالم سودابه . خوشحال از این که کسی پیدا شده که خود افشین رو می خواد نه پول و مقام ش رو . سودابه خوشحالم ازاین که کنارم هستی و من به داشت نت افتخار می کنم .

سودابه به عمق چشمان افشین نگاه کرد و در دل خدا رو شکر کرد .

به افشین گفت :می دونی افشین . در تمام مدت زندگیم با احمد فکر می کردم هیچ وقت طعم عشق رو نمی چشم . همیشه فکر می کردم عشق توی داستان هاست . اما حالا به این فکر هام می خندم . نمی دونم من در گذشته چه طوری تونستم زندگی بدون عشق رو به تحمل کنم و نمی دونم اگه توهم در حقم نامردی کنی چه طوری دوام بیارم من ..

افشین گفت :من هیچ وقت عشقم رو از تو دریغ نمی کنم .مگر این که تو منو ترد کنی . و نخواهی که اون موقع هم فکر نمی کنم بتونم رهات کنم .عشق تو با همه ی تلخی و شیرینی اش با پوست و خون من یکی شده و بیرون هم نمی ره .

-ممنون افشین . واقعاً ممنونم

-عزیزم . من باید ممنون باشم که با این که دل خوشی از ما مردها نداشتی با این حال در قلبت برای من جایی رو قراردادی و من واقعاً امیدوارم لیاقت این فداکاری رو داشته باشم .



با این که همه چیز به خوبی پیش می رفت . اما سودابه هنوز ترسی را در دلش احساس می کرد .

در راه دانشگاه به خانه مدام به این فکر می کرد که ایا این زندگی اش با خوشبختی توام خواهد بود . ایا این بار طرد نخواهد شد.

صدای افشین او را از افکار ش رها کرد .

romangram.com | @romangram_com